درباره بیوتی بیزنس

(بیشتر بدرخش…) shine more

 

مرکز بیوتی بیزینس ایران Iran Beauty Business  یا IBB به عنوان اولین مرکز تخصصی بیزینس های صنعت زیبایی در ایران، در حوزه آموزش و اراِئه خدمات به این کسب و کارها فعالیت دارد. این مرکز توسط امیر صرافان، بیزینس مستر حرفه ای تاسیس شده است.

دوره های تخصصی بیوتی بیزینس به صورت گروهی و با حضور مدیران سالن ها و کلینیک های زیبایی و نیز آموزش های خصوصی در محل سالن ها و کلینیک ها برگزار می گردد.این مرکز علاوه بر آموزش های شخصی سازی شده در حال ارائه خدمات تولیدمحتوا و برندینگ میباشد و هم اکنون تعداد زیادی از سالن ها، مطب ها و کلینیک های سراسر کشور از خدمات این مرکز استفاده می نمایند.

رسالت مرکز بیوتی بیزینس ایران، کمک به افزایش درآمد و توسعه و برندشدن صاحبان کسب و کارهای زیبایی است.

اگر افرادی تصمیم به حضور در این صنعت بیلیون دلاری دارند، می توانند از آموزش ها، مشاوره ها و خدمات اجرایی مجموعه استفاده نمایند.

پژوهش “مکتب های هنری”

  • هنرِماندگار

# فردریش هگل گفته است : ” هنرِماندگاردربهترین صورت بندی ها در یونانِ باستان نَشوونما کرده ؛ درقرون وسطا مرگِ هنر را شاهد بوده ایم امّا عصرِجدید ذاتاٌ بی هنر است . “

          امّا هنردروالاترین وظیفه اش هنری است که درآن حقیقتِ موجودات به مثابه یک کلّ خود را بروجودِ تاریخی انسانِ معاصرِهنرمند آشکارمی کند . ازاین دیدگاه تعبیرِمرگِ هنرازسوی # هگل مانندِ گذرازدورانِ کودکی شاید احساسی نوستالژیک را در ما برانگیزد امّا جای تآسفی ندارد زیرا وظیفه ی هنروهنرمند والا وماندگاربه تناسب هرزمانه ای آشکارنمودنِ چهره ی حقیقت بروجودِ تاریخی انسان های معاصرخود خواهد بود هرچند درعصرِجدید هنر ازجایگاهِ خود بعنوانِ نیازِروحی فروافتاده است همانطورکه شکوه ِ هنرِدورانِ یونانِ باستان یا دورانِ هزارساله ی قرونِ وسطا سپری شده اند امّا کلّیت هنرپس ازقرونِ وسطا یعنی آغازِدوران مُدرن دربهترین صورت بندی های خود بسیار فرودست ترازگذشته به نظرمی آید .

 

  • تمدّنِ یونان و رومِ باستان

فرهنگِ جاری درتمدّنِ یونانِ باستان بربیشترِ اقوامِ غربِ باستانی اثرگذارده است . تلاشِ یونانیان برای درکِ جهانِ طبیعی نیز برشیوه ی اندیشیدن ؛ بینش ؛ ادبیات ؛ فلسفه وعلوم و اندیشه ی غربی اثرگذاربوده وتا امروز پایه واساس اندیشگی درجهان غرب است .

یونانیان بودند که برای نخستین باردانسته ها را گِردآوردند ؛ مقابله کردند تا همه را درطرحی فراگیربه هم پیوند دادند وجهان را بدونِ توسّل به سِحروخُرافه با عقلانیت ومنطق آشتی دادند ، طبیعت را تحلیل وشرح دادند ونظراتی را به هم بافتند وتعبیراتی تراشیدند .

یونانیان میراث خوارانِ فرهنگ های دیرین تر شرقِ مدیترانه  چون مصریانِ باستان ؛ فنیقی ها و اقوامِ ساکن در بین النهرین بودند امّا فرآورده ی دو فرهنگِ کُهن ترِ مینوس و میسن نیز بوده اند که بین سال های 3000 تا 2200 پیش ازمیلادمسیح وهم عصر با سومریان وپادشاهی مصریان کهن بردریای اِژه استیلا داشتند و زبانِ کلاسیکِ یونانی با دونوع گویش درمیانِ ساکنانِ شرق وغرب دریای اژه رایج بوده است . نقاشی های برجای مانده بردیوارها ونقوشِ روی سفال های کشف شده نشان میدهد که مینوس ها طبیعت را دقیق مشاهده میکرده اند و دیده های خود را با واقعگرایی ترسیم ونقش زده اند واین آغازِچیزی است که امروز به نامِ هنرِکلاسیکِ یونان شناخته شده وحکایت ازنگرشی دارد که تآثیرش را برعلم وفلسفه واندیشگی بشرامروزمیتوان دید .

          یونان ، گذاربه دموکراسی را در508 پیش ازمیلادمسیح با فرمانروایی روشن اندیش بنام #کلیستنس تجربه کرده که مجلس نمایندگان وشوراهای مردمی را تآسیس وآزادی بیان وخودگردانی جامعه ی آتنی را به آزمایش می گذارد و نخستین نظامِ دموکراتیک را درآتن مستقرمی کند که مدّتِ یک قرن دوام می آورد و بعدازتمدّنِ ایرانِ هخامنشی همراه با رومِ باستان دومین تمدّن بزرگِ تاریخ باستان به شمار می آمده اند .

          رویارویی تمدّنِ یونان وتمدّنِ ایرانِ هخامنشی درزمانِ پادشاهی داریوش رُخ میدهد که پس ازفتحِ آسیای صغیر باسودای فتح اروپا ازساحلِ شمالی دریای اِژه وتنگه ی داردانل می گذرد تا اینکه درنبردِ ماراتون ایرانیان را شکست میدهد . این پیروزی یونان را ازفشارِدیگردولت شهرهای مستقردرجزایریونان می رهاند که دراتحادیه ای بنام دِلوس برای دفاع از یونان دربرابرایرانیان متد میشوند .

          عصرطلایی یونان درعصرپادشاهی # پریکلس درسال 460 پیش ازمیلادمسیح شکل میگیرد عصری که نمایشنامه نویسانی چون # سوفوکل # اوریپید # اریستوفان را درخود پرورش داده ودراواخرِآن # سقراط پدرِفلسفه وحکمت ظهورمی کند که اندیشه هایش توسطِ شاگردانش افلاطون وارسطوباهمان روشِ دیالکتیکی آموزش داده میشد که هنوزبدونِ تغییربرجای مانده اند یونان را گهواره ی فلسفه وتئاتر نیزمی نامند که مانندِ شاهرگی خون را به قلبِ آتن میرساندند وآتنی ها درسایه ی تپشِ آن می زیستند وجایگاهِ ویژه ی فیلسوفان ونمایشنامه نویسان دراین دوره آن را ازدیگرادوارتاریخی یونان متمایزمی کند .

          یونانیان هیچگونه اصول اعتقادی مذهبی وسیاسی یا مسجد وکلیسایی به شکل امروزوجود نداشت ودرواقع دیانتِ یونانیان آمیزه ای ازاساطیروتراوشاتِ ذهنی ، خرافات وپرستشِ مظاهرطبیعت بود که ازاقوامِ آریایی خود به ارث برده بودند .

ازسال 431 تا 404 پیش ازمیلادمسیح به مدتِ 25 سال  جنگ با دولت های پولوپونزبه رهبری اسپارت ها سرانجام با شکست آتن به فرجام می رسد و اسپارت ها دموکراسی آتنی را لغو وحاکمیتی الیگارشیک را بجای آن مستقرمیکنند وتمدّنِ یونان به خاموشی می گراید . درسال 359 پیش ازمیلادمسیح فلیپ مقدونی وپسرش اسکندرجهان یونانی را فتح می کنند تا سال 146 پیش ازمیلادمسیح به دست رومیان فتح وبه ایالتی از رومِ باستان تبدیل میگردد . آخرین پادشاه #کلئوپاترا نام داشت که رومی ها او ومعشوقش #مارک آنتونی را درنبردی دریایی شکست میدهند وآنتونی وکلئوپاترا نیزخودکشی وامپراتوری یونانیان فرومی پاشد امّا فرهنگِ یونانی به حیاتِ خود ادامه می دهد که شباهت های بسیاری با فرهنگِ رومی دارد که میتوان هردو را تمدّنِ یونان ورومِ باستان نامید . با سقوط امپراتوری رومِ غربی # کنستانتین فرمانروای رومِ شرقی تمدن یونانی را گسترش میدهد تا اینکه درقرنِ ششم میلادی پس ازسال ها جنگ صلیبی با مسلمانان وشکست جای خود را به امپراتوری اسلام میدهد واینگونه سومین تمدّن بزرگ ومحوری درتاریخ سیطره اش تا اروپا گسترش پیدا می کند .

  • قرون وسطا                                                                                                                                                                                                              

بعد از سقوط وفروپاشی امپراتوری رومِ غربی از قرنِ 5 تا 14 میلادی میراثِ تمدّنِ یونانی – رومی با مسیحیت پیوند می خورند به مدتِ هزارسال کلیسا حاکمیتِ مطلق برسیاست ؛ اقتصاد ؛ جامعه وفرهنگِ اروپا استیلا ؛ نظارت وکنترل پیدا می کند که تاریک ترین دوره حیاتِ اجتماعی دراروپاست که اندیشه وتعالیم دینی به صورت آموزه هایی مسخ شده درآمدند وکلیسا ؛ شاهزادگان ؛ اَشراف وفئودال ها درعین تضادِ منافع بایکدیگرمحورِاصلی قدرتِ حاکمه بودند وکلیسا مخالفانِ وضعیت موجود را زندانی ؛ شکنجه وتفتیشِ عقاید میکرد . # گالیله و# جوردانو_برونو ازجمله قربانیانِ دستگاهِ اَنکیزاسیون یا تفتیشِ عقاید به شمارمی روند . پس از پیروزی انقلاب فرانسه درسالِ 1789 میلادی به تدریج دستگاه های تفتیشِ عقاید موردِ حمله های مردم قرارگرفتند .

اروپای قرونِ وسطا با نظامِ فئودالی اداره میشد . پادشاه از تیولاتِ خود زمین های بزرگی را به اُسقُف ها واشراف هدیه میداد و سِرف ها ودهقانانی که زمین نداشتند روی آن زمین ها کشاورزی میکردند امّا انسانِ اروپایی دراین سال ها گویی به خوابی زمستانی فرورفته بود .

          دراواسطِ قرنِ 15 میلادی انسانِ اروپایی ازخوابِ زمستانیِ قرونِ وسطایی بیدارمیشود واین آغازِ دورانی به نامِ # رُنِسانس یا نوزایی یا عصرِخِرَدباوَری وتقدّس زُدایی ازمقدسات برساخته ی کلیسای کاتولیک وافسون زُدایی از طبیعت ؛ زمان وسیاست است .

دراین دوران # نیکولو- ماکیاولی امرِسیاست را تا حدّ وسیله ای برای اداره ی جامعه تنزّل داد وآن را تقدّس زُدایی کرد . ماکیاولی که ازمخالفان سرسخت دخالتِ دین درسیاست بود می گفت :

” مردانی که می خواهند واردِ سیاست شوند باید  یادبگیرند که خوب نباشند یعنی یادبگیرند چگونه به تعالیم مسیحیت عمل نکنند . “

دانشمند وهنرمندی چون # لئوناردو- داوینچی با پژوهش های کالبدشکافی انسان ؛ روح را ازآسمان به زمین کشاند وروحِ انسان را درسلول های کوچک مغز جای داد . اوبرخلافِ #افلاطون برمشاهداتِ خود اتّکا داشت وآنقدردرپژوهش های کالبدشناس انسان اصرار ورزید که کلیسا درسال 1515 اورا مجبوربه ترک خانه وکاشانه اش کرد .

# ماکیاولی ؛ # هابز و# جان لاک درسکولارکردن قوانین تلاش کردند ودرسیاست وقانون جایی برای کلیسا والاهیات قائل نشدند .

# توماس مور با نوشتن کتابِ ” شهرِ خدا ” می خواست بهشت موعود درکتاب مقدّس انجیل را این جهانی کند که بیشتر واکنشی دربرابرسرمایه داری روبه رُشد ونطفه های تفکر روشنگری به شمار می آید .    

          قرنِ 16 میلادی قرنِ اصلاح مذهبی ازسوی # مارتین لوتر؛ کالوَن و#آراسموس است . سه کشیش که تفسیرشخصی ازکتاب مقدّس انجیل را باب وقدرت یکپارجه ی کلیسای کاتولیک را چند پاره کردند و# پروتستانیسم را که با تفکراتِ صنعتی شدن وسرمایه داری نطفه بسته سازگاری بیشتری داشت را پدید آوردند .

          لوتر برایمانِ فردی ووجدانِ شخصی تآکید داشت ودیانتِ مسیحی را ازعالم جمعی قرون وسطایی به عالم فردیت وذهنیت کشاند آن را ازقیدِ # کاتولیسیسم رهانید که همین رویکرد فلسفی پایه ی اندیشه های اخلاقی اندیشمندانی مانندِ # امانوئل – کانت گردید .

          قرنِ 17 میلادی قرنِ # رنه – دکارت ؛ # اسحاق – نیوتن و# گالیله است . عصری که زمین مرکزیتِ خود را براثرپژوهش های علمی گالیله ازدست داد وبرخلافِ نظرکلیسا زمین دیگر مرکزعالم محسوب نمیشد . # نیوتن تئوری مکانیکِ جهان را نگاشت که جایی برای متافیزیک نداشت و# دکارت با شکّ فلسفی خود باوَرهای فلسفی پیش ازخود را زیرِسئوال بُرد و# اِپیستِمولوژی یا شناخت شناسی بنیان نهاد .

          قرنِ 18 میلادی قرنِ روشنگری است . قرنِ # ولتر سخنگوی آزادی فردی وعقلانیتِ انسان قرنِ # مُنتِسکیو که با بررسی انواع حکومت ها درجهان # روح القوانین را نگاشت و قرنِ # دیده رو و# دالامبر که نخستین آنسیکلوپدیای جهانی را نگاشتند

درجهان بینی مدرن انسان نیز ازجایگاه خود به زیرکشیده شد وحیوانِ سخنگو ؛ حیوانِ ابزارساز یا حیوانِ متفکر نامیده شد که مبنای تئوری تکامل # داروین قرارگرفت وفلسفه ی روشنگری که دیدگاهی نو به انسان وجهان خلق کرد زائیده دورانِ # رُنِسانس است .

  • رُنِسانس یا نوزایی

جنبشِ فرهنگی تآثیرگذاری بود که شرایط لازم برای دگرگونی علمی ؛ اصلاخات مذهبی وپیشرفت هنروادبیات را درشمالِ اروپا فراهم کرد .

رُنِسانس دوره ی گذار ازقرونِ وسطا به دورانی جدید است که ابتدا ازشهر# فلورانس ایتالیا در سده ی 13 میلادی آغاز شد و تا سده ی 15 میلادی سراسر شمال اروپا را فراگرفت تا به عصرروشنگری دراروپا رسید و پایه های اقتصاد ؛ سیاست ؛ علم وهنر کنونی غرب را بنیان نهاد وبد ینسان اندیشمندانی ظهورکردند که با الهام ازمیراث کلاسیک یونان ورومِ باستانی نسبت به جهان معاصرپیرامونِ خود دیدگاهی تازه ارائه کردند که عقایدشان به سرعت دراروپا گسترش یافت . پایه واساس جنبش رُنِسانس مکتب انسان گرایی است

 

  • مکتب انسان گرایی یا اومانیسم Humanism

نوعی جهان بینی فلسفی واخلاقی که انسان را چه به صورت فردی یا جمعی کانونِ اندیشگی خود قرارداده وتفکرانتقادی ؛ تجربه گرایی وعقلانیت را برخشک اندیشی وخرافات ترجیح میدهد .

اومانیسم شالوده ی فلسفه وفرهنگ بعد از رُنِسانس دراروپا به شمارمی آید که براساسِ آن میزانِ ارزش ها ” انسان ” است ودرعین حال جنبشی ادبی نیز بوده که فرهنگِ دورانِ ” مدرنیته ” برپایه های آن شکل گرفته است . انسان گرایی درصدد بازگرداندنِ روح آزادی وفردیت به انسانِ اروپایی بود که درطولِ هزارسال سلطه ی کلیسا هردورا ازدست داده بود .               

مکتبِ اومانیسم بخشِ وسیعی ازالهامات ومصالح اندیشگی خود را ازآثارونوشته های یونان ورومِ باستان برگرفته است که شوربختانه تاکنون نتیجه ی انسان محوری درقرون اخیرازیک سو ازبین رفتنِ ارزش های اخلاقی وازسوی دیگررُشدِ بی رویه ی صنعتی شدن وتمایل به نظامِ سرمایه داری بوده است .  

          اومانیسم یا انسان گرایی نخست درایتالیا پدید آمد ونامِ خود را از رومیانِ باستانی گرفته بود که دردورانِ خود یک سازمانِ ادبی فلسفی برای پژوهش وکاوش بنامِ Studia Humanitatis

تآسیس کرده بودند تا درسایه ی بررسی آثارادبی باستانی بتوانند قدرت معنویِ انسان را رُشد داده و اورا انسانی تر ومدنی ترساخت که درواقع مطالعاتِ آزاد درادبیاتِ انسانیِ متفاوت با الاهیاتِ مسیحیت قرونِ وسطا یا مطالغات غیرِمذهبی به قصد روشنگری ومقابله با ادبیاتِ قرونِ وسطایی را داشت که فاقدِ هرگونه ارزشِ معنوی بودند .

           اومانیست ها به زبانِ لاتینِ بی جان مُرده ای ازگذشتگان تقلید میکردند و زبان توده های مردم را تحقیرمیکردند درنتیجه از روح مردم و ذوق وهنر ملّی بی بهره بودند . برای اکثریت مردم یادگیری زبانِ لاتین امکانپذیرنبود و ازآثارِ اومانیست ها که نوعی ادبیات اشرافی به زبان لاتین بود چیزی دریافت نمی کردند وبرای خودشان ادبیاتی ساده وعامیانه پدید آورده بودند که نویسندگان وشاعرانشان فرهنگِ عمیقی نداشتند وچیزِ بکروتازه ای درگفته هایشان دیده نمیشد وفقط ازگذشتگان تقلید میکردند تا اینکه به تدریج هنرِکلاسیک اومانیست ها با زبانِ مردم درهم آمیخت که نخستین مرحله رُنِسانس ایتالیا شکوفا میشود ؛ روح وطبیعتِ انسانی با ذوقِ کلاسیک هماهنگ شده وانتقادِ آزاد را که حاکمیت قرونِ وسطایی ممنوع کرده بود ترویج می کنند .

درنهایت اومانیسم ایتالیایی که درقرنِ 14 میلادی به صورت وزبانِ لاتین پدیدارشده بود درقرن 16 به پدیداری ادبیات ملی تبدیل گردید .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مکتب / Scool 

          این واژه معانی گوناگونی را دربرمیگیرد که حدود دقیقی ندارد . درمفهومی وسیع ترمثلن : مکتب ایتالیا – وقتی بیننده ی باتجربه ای میتواند زادگاه هنرمندی که اثرهنری پدید آورده را تشخیص دهد . درمفهومی محدودتر ممکن است بیننده ی باتجربه قادربه تشخیص اثری هنری باشد که درناحیه ای کوچکترمانند فلورانس قرن پانزدهم پدید آمده وبتواند آن اثرهنری را ازاثرهنری دیگری که درهمان بازه ی زمانی درونیز پدید آمده تمیز دهد .

          هرمکتبی ویژه گی های خود را دارد که اسلوب های بصری هرمکتب به شمارمی آیند وتنها راه تمیزدادن این ویژه گی ها نگاه کردن وبررسی دقیق آثارمی باشد .

          یک روش دیگر ؛ تشخیص ” سَبکِ ” کارِهنرمند است که به هدفِ هنرمند ومنظور کسی که ازآن اثراستفاده میکند نیزبستگی دارد . بهره گیری دیگراز واژه ی مکتب که ارزش چندانی ندارد مترادف است با ” نسخه برداری یا ” تقلیدی از ”  . بهتراست واژه ی ” مکتب ” برای تشخیص جغرافیای پدید آمدن آثارهنری به کارروَد و ” سَبک ” برای تشخیص ارتباطِ هنرمند با اثرش .

 

مکتب کلاسیک / CLASSIC

          واژه کلاسیک برای توصیف هرکیفیتِ ارزشمند وبرتری به کار میرود . درهنر به آن شکلِ متآثرازنمونه های کُهن اطلاق میگردد که با تعریف کلاسیک مترادف باشد .

این تعریف که ازسده ی 16 میلادی رایج بوده درسده ی 18 میلادی به ” نئوکلاسیک ” تبدیل میگردد که دورانِ بازگشت به شکل های هنری دوره ی رُنِسانس وتمایل هنرمندان بسوی تدوینِ قواعدِ آکادمیک برای هنربودند .

          درمبحثِ مکتب های ادبی به مکتبی گفته میشود که درفرانسه پدید آمد و از ادبیاتِ باستانی یونان و روم تقلید میکرد وآنچه دردیگر کشورهای اروپایی تمایلات ادبی کلاسیک خوانده میشود کمترشباهتی باآثارِکلاسیکِ فرانسه دارند چراکه تنها درفرانسه به صورتِ مکتب درآمد ودرعینِ حال سرزنشی بود به نویسندگان ” رومانتیک ” که آنها را منحط وناسازگاربرمی شمرد ولی جنبش اومانیسم را سرمشق قرارمیداد .

کلاسیک ها با اقتباس ازعقاید# ارسطو وتآسّی به آئین اودرلزومِ رعایت عُرف وعادت وبیرون نرفتن از ” حدّ متوسط ” یا میانه رَوی همچنین پیروی ازقواعدِ ” ثابت “ادبیات یونان وروم آثاری پدید می آوردند امّا مکتب کلاسیک مدیونِ جنبشِ ” اومانیست “های ایتالیا است .

          برای آنکه بدانیم چرا قواعد مکتب کلاسیک ثابت وتغییرناپذیراست باید به اوضاع اجتماعی دوره ی کلاسیک توجه کنیم :

پس ازجنگ های فلاخن ؛ حکومتِ سلطنتی با اقتدارِبیشتری مستقرشده وشاه با قدرتی که خداوند به او داده رعایا واموال آن ها را هرطورکه بخواهد اداره می کند ؛ عشق به میهن بامفهوم عشق به شاه واطاعت ازاوامر او درهم آمیخته وتنها یک شعاروجود دارد : یک قانون ؛ یک دین ؛ یک شاه وهرکس بایدقوانین تثبیت شده ی حاکم را رعایت کند . ادبیات هم قواعدِ خودش را دارد و اثرهنری وقتی به کمال می رسد که ازقواعدِ مکتب خود پیروی کرده باشد .

  • قواعدِ مکتبِ کلاسیک :
  • تقلید ازطبیعت :

کلاسیک ها ازتمام طبیعت تقلید نمی کنند چراکه مظاهرِطبیعی بطورمستقیم وبی واسطه تقلید نمیشوند ضمن آنکه درطبیعت بسیاری چیزهای ناخوشایند وجود دارندکه نباید ازآنها تقلید کرد . هنرمند کلاسیک به دنبالِ شناختِ طبیعتِ انسانی وتشریح صفاتی درطبیعت انسان است که درنهادِ اوقراردارند وزودگذرنیستند مانندِ عشق ؛ حسادت ؛ خساست یا صفاتی که مُدام در روحِ انسان وجود دارند واورا ازحیوانات که اسیر غرایزاند جدا می کند . بیادداشته باشیم که ” طبیعت ” آنگونه که # امیل – زولا بنیانگذارمکتب ” ناتورالیسم ” بعدها کشف کرد درقرنِ 17 میلادی شناخته نشده بود .

  • تقلید ازگذشتگان :

سرمشق هایی که طبیعت نشان میدهد نمونه هایی کامل از زیبایی نیستند ؛ تنها گذشتگان توانسته اند بهترین مظاهرطبیعت را کشف وهرکدام را بطرزشایسته ای بیان کنند . برهمین  اساس کلاسیک ها زیبایی جاودانه را درآثارگذشتگان جُست وجو؛ غوروتعمّق می کنند .

” همه چیزگفته شده ولی هیچ چیز کاملن درک نشده است ”  .

  • رعایتِ اصلِ عقل RAISON :

نویسنده ی کلاسیک آنچه که موافق عقل باشد را تقلید می کند ، عقل ومنطق را دوست دارد وآنها را ارزش اثرِهنری میداند . اصلِ عقل به ارسطو نسبت داده میشود درحالی که مخالف روش اوست . درهنر؛ عقل را مخالف تخیّل والهامِ محض میدانند وکلاسیک ها ازفلسفه ی عقل گرا و” راسیونالیستی ” # دکارت تبعیت میکردند که عقل واراده را براحساسات مسلط و آن را وجه تمایزانسان ازحیوان میدانست . کلاسیک ها درسال 1660 میلادی مجبورشدند که بین ” عقل ” و روش ” حدّ وسط ” ارسطو که راهی باریک ومحدود به میانه روی است ” عقل ” را برگزینند . منظور از عقل ؛ عقلِ فردی نیست که الهام را آزاد و رها می گذارد بلکه ” عقلِ کلّی ” درنظراست که درهمه جا یکسان وتغییرناپذیردرزمان ها ومکان های مختلف وگوناگون به صورتِ یکسان ” زیبایی ” را تشخیص میدهد وتخیّلِ انسان را محدود و درمجرای درست رهنمون میشود .  

  • آموزنده وخوشایند بودن :

کلاسیک ها تجسّم زیبایی را به تنهایی برای تکامل بخشیدن به اثرهنری کافی نمیدانند بلکه

عقیده داشتند که اثرهنری علاوه برزیبایی باید آموزنده ؛ خوشایند ودارای نتیجه ای اخلاقی نیز باشد . کلاسیسیسم مکتب وعظ وخطابه های خشک هم نیست بلکه یک مکتب اخلاقی است که میان درس وتفریحِ ساده که با روشی خوشایند برای مخاطب آموزه های خود را بیان می کند .

” ورای ظاهرِزیبای اثرِهنری باید جنبه ای اخلاقی باشد ” جوهرِاصلی وچرایی پدیدارشدن آثارِهنری ” اخلاق ” است . 

  • وضوح وایجاز :

هراثرِهنری باید به شیوه ای آشکارواضح وساده باشد . وضوح وسادگی تنها با طرحی ساده آشکارنمیشود بلکه معماری وانسجام جملات باید با ظرافتی هنرمندانه ازکلماتِ نامفهوم وزائد پیراسته گردد . زبانِ ادبی کلاسیک ها واژه های محدودی دارد وچندان گسترده نیست ؛ هنرمند کلاسیک دربکارگیری واژه ها سخت گیرومحتاط است وازبکارگیری کلمات متعدد وناآشنا احتراز می کند .

” هیچ چیزِ بی فایده ای را نباید نوشت ”

  • حقیقت نمایی :

# ارسطو درفصلِ 9 ” فنِ شعرگفته است : شاعر ازآنچه اتفاق افتاده سخن نمیگوید بلکه ازآن چیزی میگوید که به ضرورت یا ” حقیقت نمایی ” امکانِ وقوع آن را آشکارمی کند . حقیقت نمایی از حقیقی و ممکن جداست مانند نمایشنامه ی ” لوسید ” اثر # کورنی که درعین ممکن و حقیقی بودن ، حقیقت نما نیست . درسال 1657 میلادی درباره ی رعایتِ اصلِ حقیقت نمایی درتئاتر نوشته اند : حقیقت نمیتواند موضوع نمایش باشد چه بسا چیزهای حقیقی که نباید نشان داده شوند ؛ ممکن نیزنباید موضوع تئاترقرارگیرد چه بسا چیزهای ممکن که نباید نمایش داده شوند دراین میان فقط چیزهای حقیقت نما هستند که میتوانند موضوع تئاترقرارگیرند و” حقیقت نما ” آن چیزی است که افکارعمومی درباره ی آن اتفاقِ نظردارند .

  • نزاکت ادبی :

نویسنده ی کلاسیک آن چیزی را زیبا میداند که باطبیعت خودش ومخاطب همخوان باشد . رعایتِ این اصل درمکتب کلاسیک ” نزاکت ادبی ” خوانده میشود وازپیش شرط های خلق آثارِهنری به شمارمیرود و بیان کننده ی هماهنگی میان بخش های مختلف اثرهنری ازیک سو با یکدیگر وازسوی دیگرهماهنگ بودن با روحیه ی مخاطبان . کلاسیک ها برای رعایت این اصل حقیقت را فدای حقیقت نما میکنند تا نکات زننده وخلاف اخلاق همانطورکه هستند وارد اثرنشوند ودراین راستا ” نزاکتِ ادبی ” ناظربردیگرقواعد باید اِعمال گردد .

  • قانونِ ” سه وحدت ” :

وحدت موضوع ؛ زمان ومکان ازاصول مکتبِ کلاسیک به شمارمی آیند که برگرفته ازادبیات یونان باستان وآثارِ# ارسطوهستند وبرای کلاسیک ها رعایت آنها را الزامی است که درغیراینصورت اثری که فاقد سه وحدت باشند مورد پذیرش کلاسیک ها قرارنمیگیرد .

  • وحدت موضوع

          درقرنِ 18 میلادی با توسعه ی ” ثباتِ سیاسی ” دراروپا ؛ تحلیل نویسندگان به تدریج عقلانی ترمیشود وحکومت ها به ارزش های فکری درادبیات اصیل ارج می گذارند .

وحدت موضوع به معنای حذفِ هرگونه حوادث فرعی وشاخ وبرگ های خارج ازموضوع وحادثه ی اصلی است . فقط باید موضوع را کامل بیان کرد یعنی تمامی بخش های موضوع آنچنان درکنارِیکدیگرقرارداده شوند که نتوان کوچک ترین بخش را تغییرداد .

اصلِ وحدتِ موضوع  درابتدای قرن 17 کشمکش های فراوانی ایجاد کرد که درنهایت نویسندگان براین اصل تکیه کرده وبرآن شرح وتآویل هایی نوشتند و آن را اصلی مسلّم دانستند .

 

  • وحدت زمان

وحدتِ مکان نیز از# ارسطو بیادگارمانده است که گفته است : نمایشنامه مطلوب آنست که مدت زمان وقوع حادثه ی آن برابر با زمانی است که برای نمایش آن لازم است . تراژدی می کوشد تا درطول یک شبانه روز محدود بماند  درغیراینصورت عدمِ تناسب زمانِ نمایش با زمانِ واقعی حوادث تراژدی را ازجنبه ی طبیعی اش خارج می کند .

 

  • وحدت مکان

# ازسطو درباره وحدت مکان چیزی نگفته است بلکه ازسوی # ماگی Maggi  منتقد ایتالیایی درسال 1455 میلادی مطرح شد . این منتقد وحدت مکان را ازاصلِ وحدتِ زمان نتیجه گیری کرده وگفته است اگرمدت زمانِ نمایش کوتاه باشد ولی مکان های وقوع حوادت متعدد و دور ازهم باشند تراژدی جنبه ی طبیعی خو را ازدست میدهد . رعایت وحدتِ مکان نخست چندان اجباری نبود تا اینکه درسال 1660 # شاپلن رعایت آن را اجباری اعلام کرد ودرهمان سال رعایتِ قانونِ سه وحدت درعالم ادبیات قطعی گردید .

درهرحال اصالت مکتب کلاسیسیسم دراین است که به آرامی ازدرون جریانی بنامِ ” ماقبلِ رومانتیسم ” پدیدارشد .

 

  • مکتبِ رومانتیسم

مکتب رومانتیسم بازتاب تحولاتِ سیاسی واوضاع اجتماعی اروپا به ویژه درفرانسه بود که تآثیرشدیدی برادبیات گذاشتند .

درنیمه ی ابتدای قرن 18 میلادی فساد وانحطاط ِ اخلاقی طبقه ی اشراف آشکارترشده وموازنه ی مالی  درفرانسه به هم  ریخته واقتصاد بیماربود . نابسامانی زندگی میان مردم و نویسندگان کلاسیک فاصله انداخته بود وجامعه دیگراطاعت مطلق وتسلیم محض زورگویی واستبدادِ طبقه ی حاکمه بودن را برنمی تافت ونویسندگان هم به اطاعتِ تعبّدی ازچند قاعده واصلِ فرسوده ی مکتب کلاسیک دل خوش نمیکردند واینجا وآنجا اعتراض وعقاید مخالفِ کلاسیسیسم درجریان بود ومردم برای ساختنِ بهترِزندگی به گفتمانی عمومی وآگاهی های بیشترنیازداشت برای همین درنیمه ی نخست قرن 18 درفرانسه بیست فرهنگستان تآسیس شده بود و روزنامه ها روزبه روز بیشترمیشدند . گرایش مردم به .دانستن وآگاهی ازشیوه ی زندگی مردم دیگرکشورها آنها را به سیاحت نامه خوانی سوق داده بود .

          درقرن 17 انسان اروپایی گرفتارجهل ونادانی قرون وسطایی همچنان توانِ تجزیه وتحلیل مسائلِ اجتماعی خود را نداشت فقط یک ” طبیعتِ جاودان ” ویک ” عقلِ لایتغیّر ” واصولِ کلی وثابتی ازپیش تعیین شده داشتند وچون سخنی درمخالفت با این اصول درمیان نبود مردم هم نیازی به تقکروتجزیه وتحلیل نداشتند اما تغییروضع اجتماعی سطح فکرمردم را اعتلا بخشید . دراین دوره اندیشمندانی مانندِ# دیده رو؛ # ولتر و# مُنتِسکیو ظهورکردند که  ” روح القوانین ” رانگاشت و# ولتر و# دیده رو که نخستین دائرالمعارف جهانی یا آنسیکلوپدی را نگاشتند .

 

  • ماقبلِ رومانتیسم

قرن 18 میلادی دراروپا قرنِ دانشمندانِ علوم تجربی وفیلسوفان بود که ازسالِ 1750 دامنه ی انتقاد ازفلاسفه ازسوی کسانی که پابندِ احساسات بودند گسترده تروبرشمارطرفداران احساسات افزوده ترمیشد ؛ خوبی یا بدی هراثرِهنری بامعیار# عقل سنجیده میشد وقواعدی بسیاربیشترازقواعدِ کلاسیک برای ارزشگذاری ادبیات مبنای انتقاد بود که ” انتقادِ حسّی ” نامیده میشد . نویسندگان مختلفی تابع همان قواعد کلاسیک آثاری پدید می آوردند امّا رگه های ازتحوّل اندیشه درنوشته های هرکدام دیده میشد که نشانه ی اخلاق وذوق ادبی ومنابع الهام متفاوتی با کلاسیک ها بود ازجمله ترجیح احساسات برعقل و تراکمِ اندوهی که برآثارشان سایه انداخته بود که بعد تر برادبیاتِ رومانتیک اثرگذاشت . این نویسندگان به دنبالِ منابع الهامی بودند تا آن را جایکزین ادبیاتِ کلاسیک یونان ورومِ باستان کنند درنتیجه ترانه ها ؛ افسانه ها ومنظومه های کُهنِ شمالِ اروپا را بکارگرفتند ؛ آثارِ# شکسپیرانگلیسی و# دانته ی ایتالیایی ارج نهاده شدند وامثالِ # گوته و# شیلرآثارِ ماندگاری پدید آوردند .

دردورانِ ماقبلِ رومانتیسم هرگز قواعدِ مکتبِ کلاسیک بکارگرفته نشدند ونویسندگان این دوران ازعقایدِ # ژان- ژاک- روسو تآثیرپذیرفته بودند . درواقع ” ماقبلِ رومانتیسم ” را میتوان دورانِ کودکی وبلوغِ مکتب ” رومانتیسم ” دانست که تمایلاتِ احساسی وعاطفی انسان وارد ادبیات میشوند .

درنیمه ی نخستِ قرنِ 18 میلادی اروپائیان پی بُردند که دنیای پیرامونشان بسیارپیچیده ترازدنیایی است که درتصوّرِخود داشتند . ” رومانتیست ” ها می خواستند طرزِتفکّرحاکم برهنروادبیات را ازیکسو وازسوی دیگر زندگی اجتماعی انسان های هم عصرِخود را باهوش وفراست داوری وبهبود ببخشند وهمزمان هیئتِ حاکمه ی وقت هم با حبس وشکنجه وزندان علیرغمِ فشارافکارعمومی با نویسندگان وفلاسفه به مبارزه برخاسته و نویسنده وناشرِهراثرِ خلافِ اخلاقِ حاکم را محکوم به مرگ میکرد .

          انقلابِ کبیرفرانسه ( 1799 – 1789 ) درطولِ 10 سال درتاریخِ سیاسی فرانسه واروپا دگرگونی های سیاسی – اجتماعی  عمیقی پدید آورد ؛ ازتغییرنظام سلطنتی واعدامِ #لوئی-شانزدهم پادشاه وقت تا برقراری جمهوری دموکراتیک لائیک ( لائیسیته ) درواقع ساختارسیاسی فرانسه از رژیمِ سلطنتی همراه با برخورداری فئودال ها واَشراف والیگارشی فرانسه ازامتیازات تا رژیم جمهوری وجنگ ومبارزه برای دستیابی به آن سپس برقراری لائیسیته وجدایی مطلقِ دین ازسیاست ؛ ملّی گرایی واحترام به حقوق بشر؛ گرایش به نظام سرمایه داری و مافیای اقتصادی الیگارشیک ؛ آشفتگی های خشونت بار ازقبیلِ اعدام ها وسرکوب ها ؛ جنگ های ناپلئونی وبازگرداندنِ سلطنت تا عصرِ# ناپلئون که پایانِ انقلاب کبیرفرانسه بود .

درچنین بُرهه ای ازتاریخ صاحبانِ اندیشه واحساس وقلم تا گشوده شدن قفل از زبان واندیشه در انزوا  بسرمی بُردند . ادبیاتِ دراماتیک دراین دوران سرشار ازهیجان ؛ اعتراضی ودیوانه واردرجهتِ رهاشدن از # تابو TABOU های قرونِ وسطایی برجای مانده ازهزارسال حاکمیت کلیسا حرکت میکردندکه بازوی اجرایی حاکمیتِ قرونِ وسطایی همچنان براندیشه ها حاکم بودند ؛ مضامین آثارادبی ودراماتیک برای تئاتر عامدانه ضدمسیحیت وآمیخته با تمایلاتِ آزادِ جنسی بودند که واکنشِ هیجانی گذرایی درمردم ایجاد میکردند که حکومت را به اِعمالِ سانسورِبیشتروامیداشت که هیچکدام ازشدّتِ نابسامانی ها نمی کاستند .

          دربسترچنین شرایطی درسال 1827 # ویکتور-هوگو با نمایشنامه ” اِرنانی ” ودیباچه ای که برنمایشنامه ی ” کرامول ” نگاشته بود جنبشِ “رومانتیسم ” زاده میشود تا پیشاهنگِ رهایی نسلی باشد که ازریشه های سنتی وتاریخی خود جدا نگه داشته میشدند .

 

  • اصولِ مکتبِ رومانتیسم

مکتبِ کلاسیسم قواعد واصولِ تعریف شده  دارد که پیش آهنگان وپیشوایانِ نخستین کلاسیک درتآیید هرکدام ازقواعد واصولِ مکتب بایکدیگراتفاقِ نظرداشتند امّا رومانتیسم جمعِ اضداد وآمیزه ای ازانواع ژانرهای ادبی است ورومانتیک ها آراِ ونظراتِ مغایربایکدیگر دارند که رومانتیسم را مکتبی پیچیده وآشفته می نمایاند .

1 – کلاسیک ها بیشترایدآلیست هستند وگرایش به شرح وبیان زیبایی یا خوبی دارند رومانتیک ها گرایش به شرح وبیان زیبایی و ضدّ آن زشتی را درکناریکدیگردارند زیرا ذوقی مقیّد به طرحِ امورِمتضاد مانند : جدّ وهَزل ؛ غم وشادی ؛ زندگی ومرگ یا هرآنچه آسمانی وهرآنچه زمینی را درمقابله با یکدیگربیان می کنند .

2 – کلاسیک ها عقل را معیارِکارِخود قرارمیدهند ولی رومانتیک ها احساس را مبنای کارمیگیرند .

3 – کلاسیک ها الگوی الهام وشخصیت های خود را ازآثارِ یونان ورومِ باستان میگیرند ولی رومانتیک ها ازادبیاتِ قرونِ وسطایی و آثاردوره ی رُنِسانس یاافسانه های کُهنِ ملی خود یا #شکسپیرالگوی الهام خود را اخذ می کنند .

4 – کلاسیک ها فردگرا گرایش به وضوح وقاطعیت دارند وبه یک جنبه ازحقیقت توجه میکنند امّا رومانتیک ها جمع گرا گرایش به تمام وجوهِ حقیقت دارند وطبیعت را با شکوهِ رنگ ها و منظره هایش الگوقرارمیدهند .

# ویکتور-هوگو بنیانگذارِمکتب رومانتیسم خودش را ” خاطراتِ یک روح ” می نامید که گویاترین نام برای مکتب رومانتیسیسم نیزهست .

 

 

  • مکتبِ رئالیسم Realism / واقع گرایی

مکتب واقع گرایی درواکنش به مکتب رومانتیسم پدید آمد . واقع گرایی گرایشی اختیاری درهنر برای نزدیک شدن به واقعیت است ؛ تلاشی برای تقلیدِ دقیق ازتجربه های بیرون ازذهن هنرمند وپرداختن به مشاهداتِ تجربی واقعیت .

          یک واقع گرا تمامِ توجه خود را به آنچه دراکنونِ زندگی هست معطوف میدارد تا شیوه هایی برای بازنمایی جزء به جزء ودقیقِ زندگی درتمامی جنبه های اجتماعی ومَنِشِ های فردی فراهم نماید تا بتواند هنر را هرچه بیشتر ” انسانی ” کند .

واقع گرایی مانعِ خیال پردازی وتصوّرگرایی است ، مکتبی غیبی وبیرونی که هنرمندِ رئالیست را هنگامِ آفرینش اثرش به تماشا ومشاهده وامیدارد ومانع دخالتِ افکارواحساساتِ شخصی درخلقِ اثر است .

          اگرنویسنده ی رومانتیک دنیای مجرّدی را تشریح میکند که پُشتِ پرده ای ازقواعدِ محدود درعُرفِ ادبی شکل ورنگ هایش درهم ریخته اند یک نویسنده ی رئالیست همان مسیررا باگام هایی استوارمیرود و دنیایی با شکل ورنگ های واقعی می آفریند ؛ رومانتیک احساسِ شخصی وتخیّلِ خود را دراثرهنری دخالت میدهد تا برواقعیتِ بیرونی چیره گردد اما رئالیست احساسِ شخصی وتخیّل را درهم می شکند یعنی حقیقتِ واقع را برتخیّل چیره می گرداند واینگونه بود که  رومانتیسمِ احساساتی جای خود را به رومانتیسم اجتماعی میدهد تا توانِ ایجادِ تغییردروضعِ موجودِ اجتماعی را پیداکند .

          رومانتیک های اجتماعی برخلافِ رومانتیک های احساساتی # فرد را بر # جمع ترجیح نمیدادند ؛ آنها بیشتربه سوسیالیسم آرمانی و# یوتوپیک گرایش داشتند امّا درذات رومانتیک مانده بودند درنتیجه تغییردروضع موجود اجتماع را نه به شیوه ی علمی وعملی بلکه براساس تخیّلات وآرمان های خود تغییرمیدادند .

          دراین بُرهه ی زمانی # ئونوره دو بالزاک ( 1799 – 1850 ) رُمان نویس فرانسوی با انتشارِدوره ای ازآثارِخود بنامِ ” کُمدی انسانی ” گامِ بلندی درتحوّلِ ادبیات برمیدارد وپیشوای مکتب رئالیست به شمارمی آید . # بالزاک هم مانندِ نویسندگان رومانتیک درهمان اجتماعی پرورش یافته بود که رومانتیک ها ؛ با این تفاوت که تسلیمِ احساسات وتخیّل نمیشد تا ناگزیربه آثارکلاسیک یونانِ باستان یا ادبیاتِ قرونِ وسطایی پناه ببرد . # بالزاک اجتماع خود را بادقت مشاهده میکرد وتمامی صفات وعاداتِ مردم ونیکی وبدی ها را می نگاشت تا نشان دهد که کارِ رُمان نویس تشریحِ جامعه وترسیم تیپ های گوناگونِ مردم است مانندِ یک تاریخ نگارِعادات واخلاقِ مردم خویش را ثبت ومانندِ یک نقاش چهره ی روحِ مردم را ترسیم میکرد چراکه آگاهانه اعتقاد داشت که : “انسان ها مولودِ اجتماعِ خویش هستند ”  

          مکتب رئالیسم درابتدای پدیدارشدن وامنشی برضدّ جریانی بنام ” هنر- برای- هنر ” و شیوه ی نقاشی رئالیستی به پیشوایی # گوستاو- کوربه پدید آمد امّا درادبیات ازتنی چند نویسنده ی متوسط الحال از جمله # شانفلوری درسال 1843پایه گذاری شد که بیانیه ی مکتب رئالیسم را نگاشت :

  • من مکتب ها وسبک ها را دوست ندارم همینطور قواعد وقراردادهای ادبی پیش ازاین را نیزدوست ندارم ونمی خواهم از ” رئالیسم ” کلیسایی بسازم تا درآن محبوس بمانم . من درهنر چیزی جز صمیمیت نمی شناسم .

زیربنا و مبانی اندیشگی واقع گرایی دردورانِ ظهورِ ” رئالیسم ” :

  • کتاب “اصلِ انواع ” اثرِ # چارلزداروین ( 1839 – 1882 )
  • فلسفه ی ” پوزیتیویسم ” یا اثبات گرایی # ئوگوست کُنت ( 1798 – 1857 )
  • فلسفه ی # هربرت اسپنسر ( 1820 – 1903 )
  • # شارل آگوستن سنت بو ( 1802 – 1869 ) شاعرومنتقد ادبی

امروزه واقع گرایی درشکل های مشخصی به شرح زیرموجودیت پیداکرده :

 

  • واقع گرایی خام native Realismیامستقیم DirectRealism

          نظریه ای که براساس آن فرآیندِ # ادراکِ ما بطورمستقیم و بی واسطه از راهِ استنتاج نسبت به اشیاء مادّی که مستقل ازما وجود دارن آگاهی پیدا می کند .

شایع ترین بُرهانی که فیلسوفان برای تعریفِ فرآیندِ # ادراک بکارمیگیرند اخذِ دلیل و” بُرهان ازپندارِ ” argument illusion است . اشیاء مادی بطوربی واسطه یا مستقیم قابلِ درک نیستند بلکه باید آن ها را از حِسداده ها ؛ تآثّرات یا نمودهای هایی که بطورِمستقیم ادراک میشوند استنتاج کرد .

میان تجربه ی من از ادراکِ یک چیزوسرشتِ آن چیزوقتی که درتوهّم به غلط می پندارم که آن چیزرا درک میکنم تفاوتی ندارد آن چیزبطورمستقیم قابلِ درک باشد یا لازم نیست چنین تفاوتی وجودداشته باشد ولی اگرهمراه با ادراکِ مستقیمِ من تآثّراتی بی واسطه به ذهنِ من خطورکند چگونه باوَرکنم که جهانی مادّی ومستقل ازذهنِ من وجود دارد ؟

  • ادراکِ ما ازچیزهای مادّی ازجمله واقعیت خطاپذیراست وتضمینی نیست که ادراکِ ما امری استنتاجی است بنابراین آن چیزهای مادّی که مستقیم درک میشوند بازتاب حِسداده وتآثّرات ما ازآن چیز است .
  • رئالیسم انتقادی Critical Realism نظریه ای دیگردرباره ی # ادراک ما که میگوید :
  • ادراک کننده همیشه ازچیزهای مادّی که مستقل ازاو وجود دارند آگاهی بی واسطه ندارد بلکه میتواند آگاهی ادراکی را ازنمودها و حِسداده هایی که بطورمستقیم به آگاهی ادراکی می رسند بدست آورد .

واقع گرایان انتقادی واژه ی رئالیسم را درتضاد با تصوّرگرایی یا ابده آلیسم میدانند که ذهن وبرداشت های ذهنی را تنها مِلاکِ ادراک چیزهایی میدانند که هست وهمچنین درتضاد با پدیدارشناسی PHENOMENOLOGY درفلسفه ی # ادموند هوسِرِل است که ذات ها ومعناها را عناصرمنطقی وعینیِ مشترک میان ذهن های مختلف میداند .

بکارگیری واژه ی انتقادی دراین نوع واقع گرایی اعتراض به واقع گرایی خام است که ادراک ما را بی واسطه ومستقیم میداند .

 

  • واقع گرایی سوسیالیستی Social Realism

فرمول یا آئین نامه ی رسمی برای آن انتظاراتی که حزب کمونیست شوروی سابق ازهنرمندانِ خلّاق ومستقل درهررشته ی هنری طلب میکرد ودرسال 1934 درکنگره نویسندگان روس ازسوی# ماکسیم گورکی # بوخارین و# ژِدانف تصویب واعلام میشود که تعریف دقیقی ازآن نمی توانن بدست آورد . براساس این دستورالعمل هنرمندان می بایست درآثارِخود شخصیت های روس را نمونه وآینده ی روسیه ی سوسیالیستی خوش بینانه ترسیم میکردند . دردوران دیکتاتوری # استالین درکاربُرد عملیِ فرمول یاد شده تعدیل به -کاررفت طوریکه # مایاکوفسکی درروسیه و# برتولد برشت درآلمان که ازبهشتِ کمونیسم رانده وطرد شده بودند را واقع گرایانِ سوسیالیست نامیدند البته پس ازمرگشان .

این فرمول مانع جدّی پیشرفت هنرها درشوروی باقی ماند ولی دراحزاب کمونیست سایرکشورهانیزگرفتاری ایجاد میکرد درنتیجه اجرای عملی آئین نامه درهرکشوری متفاوت

بود .

باید توجه داشته باشیم که واقع گرایی سوسیالیستی با واقع گرایی اجتماعی اشتباه گرفته نشود .

 

  • واقعیت اجتماعی Social fact

این اصطلاح را # امیل دورکهایم ( 1858 – 1917 ) جامعه شناس فرانسوی به منظورِ تآکید برخلاقیت ذهنی جامعه ی بشری بکاربُرده وگفته است :

  • سِتَروَن بودن تعدادی افراد پیش ازآنکه اجتماع پدیدآمده باشد صفاتِ ذهنی شان به شکلی پایداروجودداشته موضوع بحث نیست بلکه آن است که بدانیم ” اجتماع فرآیندِ خلّاقی که تجاربِ تازه وسطوح دیگری ازتجربه را پدید می آورند که بدونِ آن هیچ تجربه ی انسانی نمیتواند به وجود بیاید .

واقعیت اجتماعی یک لایه ی کیفی ازواقعیات است که باید پژوهش وتحلیل گردد . این همان فلسفه وبیان # ئوگوست کُنت وراهنمای دستگاه فلسفی اوست که # پوزیتیویسم یا تحقق گرایی نامیده میشود .

  • پوزیتیویسم Positivism تحقق گرایی/اثبات گرایی

نام دستگاه فلسفی # ئوگوست کُنت که صورتی از تجربه گرایی با گرایش بسوی علم است که به ویژه درتفسیرِ باشنده های نظریِ مشاهده ناپذیر درمباحثِ علمی بکارمی آید .

 

  • مکتبِ ناتورالیسم یا طبیعت گرایی Naturalism

ناتورالیسم ازدیدگاهِ فلسفی ؛ نوعی جهان بینی که معتقد به قدرتِ محضِ طبیعت Nature

است که هرگزطبیعت را بازیچه ی نظمِ برتری نمیداند . ازدیدگاهِ ادبی ؛ گرایش به تقلیدِ دقیق از” طبیعت ” گفته میشود که طبیعت گرایی کلاسیک نام دارد ودنباله ی ” رئالیسم ” به شمارمی آید وبه عنوانِ مکتبِ ادبی به مکتبی گفته میشود که # امیل- زولا ( 1840 – 1903 ) وهمفکرانش بنا نهادند ونزدیک به یک دهه برادبیاتِ اروپا حاکم بود .

ناتورالیسم برای# زولا ابزاری بود برای پژوهش درنظراتِ # ئوگوست- کُنت فیلسوفِ هم عصرِخودش که روشِ فلسفی ” پوزیتیویسم یا فلسفه ی تحقق گرا و آراء ونظراتِ # هیپولیت- تن که این روش را به ادبیات تعمیم داده بود .           

طبیعت گرایی برای# زولا یک روشِ فلسفیِ ضدّکلیسایی وپایانِ # تابوهای مذهبی هم بود همچنین روشِ تازه ای برای سخن گفتن دربابِ تعادل فردی انسان سپس تعادلِ جامعه ؛ واعتقاد داشت که  کلیسا اصالتِ مردم را تخریب واز قدرتِ فرانسه کاسته است . # زولا درزمانی که بیش ازنیمی ازمردمِ فرانسه بیسواد بودند طرفدارِتحصیل وریشه کن کردنِ بیسوادی بود .

          # امیل- زولا ناتورالیسم را یک تحوّل دراندیشیدن میدانست وهیچگاه آن را بدعت گذاری یا محصولِ مُخیّله ی یک داوطلب ریاست مکتب نمیدانست و درهیچیک ازنوشته های تئوریکِ خود ازمکتبِ ناتورالیسم نام نبُرده است :

  • چیزی بنامِ مکتبِ ناتورالیسم درادبیات وجود ندارد . مکتبِ خیالی نمیتواند رئیسی داشته باشد . ناتورالیسم یک روشِ اندیشیدن ویک تحوّل دراندیشه ی انسان است .

# امیل – زولا مکتبِ ناتورالیسم را متآثّر ازعلم گرایی # دیده رو مدیرآنسیکلوپدیای فرانسه میدانست و با رویکردی ایده آلیستی واحساساتیِ رومانتیک ها # دیده رو را درقامتِ پیشگامِ  واردکردن روشِ تجربی علوم به ادبیات میداند :

  • با # دیده رو پدرِ پوزیتیویست های زمانِ ما ؛ روشِ مشاهده وتجربه ی تطبیقی درادبیات زاده میشود .

# امیل – زولا علتِ شکستِ رومانتیسم را تطابق نداشتنِ گرایشِ غالبِ آن با جامعه ی مُدرن میدانست که بشدت گرایش به علم داشت و گفته است :

  • این جامعه است که تحوّلاتِ ادبی را دامن میزند . آفرینشِ ادبی هرعصری را تمامیتِ اندیشه نسل های آن جامعه به وجود می آورد . یک نویسنده هرچند که دارای نبوغ است ؛ کارگرساده ایست که سنگِ خود را به دوش می کشد وبه تناسبِ نیروی خودش سنگی ازبنای سالمندِ ملتِ خود میگردد .

قرنِ 19 میلادی درمرتبه ی نخست قرنِ # علم است و” ناتورالیسم ” محصولِ طبیعی یک جامعه ی دموکراتیکِ مُدرن با تمدّنی باشکوه است . مهم ترین شاخصِ چنین تمدّنی افزایشِ روزافزونِ دانشِ فیزیولوژی وزمین شناسی ورُشدِ آگاهی ها درباره ی ” طبیعت ” وپیشنهادِ # زولا درچنین مقطع تاریخی یکی وارد کردن علومِ طبیعی به ادبیات وبهره گیری ازکشفیاتِ جدیدِ علوم است تا بتوان آثاری مانندِ ” وراثتِ طبیعی ” اثر# لوکاس ؛ ” اصلِ انواع ” اثر# داروین یا ” مقدمه ای برطبّ تجربی ” اثرِ# کلود  برنار بیشترنوشته شوند . وقتی # کلود برنار ادعا میکرد روشِ علمی دقیقی که درموردِ اجسامِ بی جان بکارمیروند باید درموردِ انسان نیزتطبیق داده شود # امیل – زولا تآکید میکرد این روش باید با زندگی عاطفی وذهنی انسان تطابق داشته باشد زیرا فرض را براین گذاشته بود که ” دنیای انسانی تابعِ همان جبرِحاکم برموجوداتِ طبیعت است ” و همین فرض پایه ی فلسفی مکتبِ ناتورالیسم گردید :

  • اکنون که علم واردِ قلمرو زندگی ما شده و ما نویسندگان تشریح کنندگانِ وضعیتِ فردی واجتماعی انسان هستیم ؛ شایسته است همانطور که یک فیزیولوژیست دنباله ی کارِیک فیزیکدان وشیمیدان را میگیرد ما نیزبامشاهدات وتجربیاتِ خود را مانندِ یک فیزیواوژیست ادامه دهیم و روی صفات ؛ امیال وهوس ها ؛ رفتاروعاداتِ اشخاص کارکنیم .

 

نخستین اثری که # امیل – زولا براساسِ نظریه ی تجربی وجبرِعلمی نوشت ” تِرِز راکَن ” نام دارد که درمقدمه ی کتاب نوشته است :

  • هدفِ من بیش ازهرچیزهدفی علمی است ؛ من نابسامانی عمیقِ مِزاج دَمَوی را با یک طبعِ سودایی ترسیم کرده ام و درکمالِ سادگی کاری که یک جرّاح روی اجساد انجام میدهد را روی دوشخصِ زنده انجام داده ام .

مسئله ی ” وراثت ” وتآثیرِآن بروضعِ روحی افراد را نیز ” ناتورالیست ” ها واردِ ادبیات کردند وعقیده داشتند شرایط روحی وجسمی را هرکس ازپدرومادرِخودش به ارث می بَرَد .

          # زولا درعمل ، سانسوری که بدنه ی جامعه بر بخشی ازمظاهرِطبیعت اعمال میکند را برهم زده بود ومناظری را تشریح میکند تاآن روز درآثارِادبی دیده نشده بودند وهمین کارِاو آنان که پابندِ عُرف وعادت و قراردادهای اجتماعی اند را برمی آشُفت .

ترسیم زشتی ها وفجایع فقروبی عدالتی نخستین باربا آثار # چارلز- دیکنز آغازشده بود که طبقه ی بورژوا آنها را نادیده میگرفت . درتئاتر # سودرمان ازعُرفِ قراردادیِ شَرَف وافتخارانتقاد میکند #ایبسن نقاب ازچهره ی دورویی وریا برمیدارد وناهمخوانی میان حقیقت وزندگی اجتماعی را برملا میکند وموانعِ رُشدِ آزاد و طبیعی فرد را نشان میدهد

          ناتورالیسم انتقاد تلخی ازمبانی ناکارآمد جامعه است ؛ جامعه ای که شورِ” رومانتیسم ” و روحانیت مذهب را ازدست داده و ناگزیر به نوعی اخلاقِ ایده آلیستی چسبیده وبی تردید از #تابوشکنی های # زولا دُچارِتنش میگردد . ناتورالیست گوئی هیچ چیزِدیگری جُز پلیدی ؛ پریشانی  وبی عدالتی وننگ وجود ندارد حاصلِ کارش با وقاحتی تحریک آمیز ؛ انتقادی و با برداشتی بدبینانه تصویری فلاکت بار ازانسان را به تماشا می گذارد .

آشکارکردنِ همه ی واقعیت یا دیدن هرآنچه درانسان ها وجود دارد میتواند انسان ها را سخیف کند.

          # زولا درنوشته ای درباره ی ” ناتورالیسم درتئاتر ” مدّعی کشفِ شیوه ای خاص برای نمایش میشود که زبانِ گفت وگوی متفاوتی داردوبرای نخستین بارزبانِ محاوره ازسوی ناتورالیست ها ابتدا درادبیات سپس درتئاتربکارگرفته شد .

          درسال های پایانی قرنِ 19 میلادی گویی دربسترعلم چیزِتازه ای برای وجود ندارد # زولا براساس علمِ وراثت نوشتنِ یک رُمانِ تجربی می پرداخته که ازیک متخصص ژنیتیک می شنود که کشفیات تازه هرلحظه میتواند داده های علمی پیش ازآن را بی اعتبارکند که شگفت زده میشود . ناتورالیست ها با اینکه مکتب خود را علمی – تجربی میدانستند ودرزمینه ی تئاترونمایشنامه نویسی تلاش بسیاری میکردند نتوانستند آثارِ نمایشی برجسته ای ازخود باقی بگذارند اما آزادی عملی که # زولا برای نمایشنامه نویسان فراهم کرده بود نسلِ بعدی نمایشنامه نویسان ازجمله #ژان – آنوی ؛ # مارسل – اِمِه # ژان – پل – سارتر و # آلبر – کامو را پرورش داده بود .

 

 

  • مکتبِ هنربرای هنر Art about Art

ازسالِ 1814 میلادی وسقوطِ # ناپلئون تا سالِ 1830 میلادی وسقوطِ # شارلِ دهم فضای سیاسی فرانسه Restauration نامیده میشود که دورانِ بازگشتِ خاندانِ # بوربون ها به سلطنت برفرانسه تا سال 1830 که پایانِ این دوره است یعنی سالی که ” رومانتیسم ” دراوجِ شکوفایی وقدرت است و # ویکتور – هوگو نمایشنامه ” اِرنانی ” را روی صحنه آورده ودرمقدمه ی نمایشنامه ی # کرامول مرامنامه مکتب رومانتیسم را انتشارمیدهد اما سال1830 میلادی سال افول مکتب رومانتیسم نیزبشمارمی آید : انسانِ فرانسوی پس ازتغییر اوضاع سیاسی خواهانِ قطع کاملِ رابطه با گذشته است وازاین رو مکتبِ رومانتیسم ناگزیرمحکوم به زوال وفراموشی میگردد . # سَنت بوو منتقدِ ادبی فرانسه نوشته است :  ” رومانتیسم ؛ مکتب ادبی دوران # رستوراسیون دراوج رُشد وشکوفایی براثرِ کودتای ماه ژوئیه شکست وطرد شد . “

نویسندگان با آرام شدنِ اوضاع سیاسی جهتِ عقایدِ ادبی وهنری خود را تغییردادند واغلب به احزابِ سیاسی یا مکتب های فلسفی پیوستند یا نماینده مجلس و وزیر شدند همزمان با انتشارِآثارِ#بالزاک پایه های دومکتبِ ” رئالیسم ” و ” ناتورالیسم ” نهاده میشود .

          ” کلاسیک ” ها که هدفِ هنر را آموزنده بودن میدانستند می گفتند هنر برای آموزنده بودن وراهبری انسان ها باید # مفید هم باشد .

# ویکتورهوگودرسالِ 1829 میلادی با کتابِ ” شرقیات ” خود پایه گذار مکتبی بنام ” هنربرای هنر” شده بود و می گفت :

  • درهنرشاعری موضوع خوب یا بد وجود ندارد ولی شاعران خوب یا بد دارند . همه چیز موضوعِ شعراست وهمه چیز مایه ی هنر . صدبار می گویم : هنربرای هنر !

این بار مقدمه ی کتاب ” شرقیات ” کتابِ مقدّس هواداران هنربرای هنر میگردد واعلام میدارند :

  • مفید بودن یا دراندیشه ی اجتماع بودن ارزشِ هنر را ازمیان برمیدارد .
  • هنر خدایی ست که فقط بخاطرخودش باید پرستش شود . هیچگ.نه جنبه ی مفید واخلاقی را نباید به هنر پیوند زد . هنر وسیله نیست بلکه هدف است .
  • آن چیزی براستی زیباست که به دردِ هیچ کاری نیاید !

هنرمندی که پیرو مکتب هنربرای هنر است به جز زیبایی قالب وشکل اثرِخود وتوفیق دربیانِ مفاهیمِ موجود دراثرهنری به چیزِدیگری اهمیت نمیدهد .

 

  • مکتبِ پارناس

ازسالِ 1860 بحث ومشاجره درباره ی چگونگی ادبیات سخت بالا میگیرد . چند تن شاعر جوانِ طرفدارمکتبِ هنربرای هنرزیرِنظر# لوکُنت- دولیل مجموعه شعری باعنوان #پارناس – معاصرمنتشرکردند ومنتقدی بنامِ # آندره- ریوکتابی درباره ی شاعرانِ # پارناسین می نگارد .

# پارناس درافسانه های یونانِ باستان نامِ کوهی است که #آپولون خداوندِ شعرو9 خواهرکه فرشتگان نگهبان هنرهای زیبا هستند بربلندای آن زندگی میکردند و# پارناسین ها ؛ شعر را آینه ی “”روحِ نَژَند وکِسِلی میدانستند که احساساتِ خود را سرکوب کرده باشد . محتوای شعرها مخالفِ رومانتیسم و هرگونه شعرِدرونگرا subjectif و خالی ازمفاهیمِ امید و آرزو هستند . پارناسین ها فقط اصلِ هنربرای هنر را رعایت ومحترم میداشتند وقواعدی که مکتب پارناس را ازدیگرمکتب ها متمایزنشان میداد چنین بودند :

  • گرایش به کمال : رعایتِ معماری جملات وانتخاب واژه ها درساختارِبیانیِ واضح .
  • رعایتِ زیبایی قافیه .
  • وابستگی به مکتب هنر برای هنر .

 

  • مکتبِ سمبولیسم یا نمادگرایی Symbolism

درسال 1880 میلادی گروهی ازشاعرانِ وابسته به جریانِ ادبی # پارناس ازچارچوبِ قواعدِ خُشک وبی روحِ شعرِپارناسین ها فراتررفته وهمزمان برضدّ اندیشه وراهبُردِ پوزیتیویسم وادبیاتِ واقعگرای رئالیستی وطبیعت گرای ناتورالیستی که قلمروادبیات وتئاترزیرِنفوذِ خودداشتند موضع میگیرند .

فلسفه ی پوزیتیویسم بر” واقعیت-عینی ” تآکید داشت امّا نشریات وفیلسوفان جدید درآن سال ها یا از واقعیت گریزان بودند یا واقعیت-عینی را انکارمیکردند ؛ نسلِ جوان دراجتماع موجود آینده ای برای خودش نمی دید بطورِکلّی انسانِ اروپایی برتمامی شکل های سیاسی ؛ اجتماعی ؛ فرهنگی وهنری که میراث گذشتگان بود نفرت می بارید وآنها را بی اعتبارمیدانست ومانندِ آنارشیست ها  ساختاراجتماعی وتمامی شکل های آن را انکار میکرد که یکی ازآن شکل ” سمبولیسم ” ها بوده است .

          نخستین پیام آورِ این عصیانِ فکری # شارل – بودلر یکی از هوادارانِ هنر برای هنر بود که با شیوه ای نو بنای مکتب فکری تازه ای را بنیان نهاد . # بودلربا مجموعه شعر# گُل های شرّ جهانِ شعرِ فرانسه را تکان داده بود ودرآثار بعدی خود هرآنچه را اساس مکتبِ ” سمبولیسم ” قرارداده بود را بیان میکرد :

  • جهان مانندِ یک جنگل ؛ مالامال ازنشانه ها واشاراتِ چالش برانگیز است .

درمیانِ کسانی که از # بودلر الهام گرفته وباآثارِخود زمینه ی ظهورِ ” سمبولیسم ” را فراهم کردند # پل – وِرلَن # استفان – مالارمه و # آرتور – رمبو شاخص تربه شمارمی آیند . # رمبودر19 سالگی شاهکارهای خود را پدید آورد وازسرودنِ شعردست کشید ، درشعرهای خود واژه ها درشکل هایی تازه مانندِ ” قایقِ مَست ” ترکیب میکرد و تا آنجا پیش رفت که برای صداهای طبیعت رنگ می سرود و اینگونه آینده ی شعرفرانسه را بسوی ” سوررئالیسم ” می کشاند .

 

  • مکتبِ انحطاط Decadentism

 واژه ی Decadent به معنای ” مُنحَط ” نخستین باربرای انتقاد ازکسانی بکارمی رفت که از #پل – وِرلَن پیروی میکردند :

  • این شاعرانِ جدید غرق درتخیّلات خویش خود را ازواقعیاتِ زندگی دورنگه میداشتند ؛ عرفانی رقیق وحسّاس را با عیش ونوش وهرزِگی درهم آمیخته بودند و سروده هایشان زائیده ی تصادف وانحراف وغیرقابلِ فهم بودند . شاعرانی با روحی مبهم وآزرده ؛ بدونِ حس وبی توجه به اخلاق که ترانه های روحِ منزوی ومتروک مانده ی خود را می سرودند.

درونمایه ی اشعارِمُنحَط ها : درآمیخته با بدبینی ؛ دلتنگی ؛ اندوه وحالاتی ناشی ازاختلالِ روحی ونابسامانی های درونی اند که شب های اضطراب آور ، روزهای تعطیلِ ماتم زده ، درختانِ پائیزیِ باران خورده وموجوداتِ اسرارآمیز را روایت می کنند چراکه فکرمیکردند درقرنی زندگی می کنند که به انحطاط کشانده شده وآنها شاهدِ آخرین جهش های روبه خاموشی یک تمدّن هستند .

          # ژول – لافورگ ( 1860 – 1887 ) شاعری که سروده هایش نمونه ی آثارِادبی این دوره است . لافورگ با درآمیختنِ واژه های فلسفی وزبانِ عامیانه یا # آرگوی ولگردانِ پاریس زبانِ درهم ومخلوطی برای شعرآفرید . درونمایه ی سروده هایش پیوسته درتغییربودند وصورتِ کلیشه واروساختگی نداشتند . لافورگ ازکشفِ سرنوشتِ محتوم واضطرابِ زندگی رنج می بُرد وپوچی ومرگ را درپیرامونِ خویش می دید وایمانِ مذهبی خویش را نیزازدست داده بود و این دوره اززندگی خود را ” تبِ فکری ” می نامید وگفته است :

  • وقتی یادداشت های این دوره اززندگی خودم را می خوانم با ترس ولرز ازخودم می پُرسم پس چرا نمُرده ام ؟

مرگ # ژول – لافورگ را در 27 سالگی با خود می بَرَد اما این شاعرِ” دورانِ انحطاط ” الگوی هنرمندان درآغازِ قرنِ بیستم میلادی دراروپای غربی شد .

دورانِ انحطاط دورانِ فرسودگی وآشفته حالی انسانِ اروپایی همراه  با تکوینی بود که آینده اش روشن نبود ؛ ایمانِ مذهبی مُرده بود . فکرِتوسّل به علم وراهِ نجات جُستن از آن که بیش از یک قرن مردم را به خودشان مشغول نگه میداشت نیز دیگردرمیان نبود واژه ی انحطاط هم پاسخگوی  پرسش های نسلِ شاعرانِ جوان نبود که پیش ازمرگ # ژول لافورگ با واژه ئ ” سمبولیسم ” آشنا شده بود .

          ” سمبولیسم ”  که تحتِ تآثیر ” ایده آلیسم ” از متافیزیک الهام می گرفت درسال 1880 میلادی درفرانسه رونق میگیرد ودرطولِ یک دهه به اوج خود میرسد . درطولِ این یک دهه از بدبینی # آرتور – شوپنهاورهم تآثیرمی پذیرد . درسالِ 1890سمبولیست ها به درون نگری subjectivism عمیقی فرورفته بودند وهمه چیز را با منشورِتخیّلاتِ خود میدیدند و درفضای پُرابهامِ رویا های خود تسلیم مالیخولیای خویش مانده و تصاویر قصرهای کُهنه ؛ برکه ای راکد که با برگ های زرد پوشیده است ؛ کورسوی چراغی درظلمتِ شب درسروده هایشان موج میزد که تآثیرآثارِ# ادگار – آلن – پو نویسنده ی آمریکایی که # شارل – بودلر به زبانِ فرانسه ترجمه کرده بود  درآنها محسوس بود .

          دوعُنصر رویا وتخیّل که پوزیتیویسم و مکتب رئالیسم ازادبیات حذف میکردند با مکتب سمبولیسم به ادبیات بازمیگردد وچون نمی خواستند ازسبک وشیوه ی # پارناس غفلت کنند به مکتب رومانتیسم روی می آوردند وهمچنان طبیعت را ” خیالِ متحرّک ” و اشیاء را ثابت نمی دیدند وعقایدشان به عرفانِ شرقی نزدیک ترمیشد وبابهره گیری ازسمبل ونمادها صورتِ دیگرگون ازطبیعت ترسیم میکردند وبرای بیانِ رابطه ی میان الهاماتِ خود زبانِ شعررا براساسِ احساس برهم می ریختند تا صورتِ دیگری به آن بدهند که برای بسیاری نامفهوم باشد ورازِ سمبولیسم را درهرچه نامفهوم تربودن مفاهیم میدانستند . شکلِ نوشتاری سروده ها به گونه ای درمی آمدندکه گویی برای لذّت چشم ها و دیدن نوشته شده اند نه برای گوش ها وشنیدن .

          مکتب سمبولیسم به تئاترهم سرایت کرد . # موریس – مترلینگ بلژیکی که آثارِخود را براساس نظریه ی عرفانی سمبولیسم پدید می آورد گفته است :

  • چیزهایی که میدانیم دربرابرِآنچه نمیدانیم صفر است . همه جا پُرازاسرار ونیروهایی نادیدنی وخبیث است که ما را زیرِنظردارند ؛ نیروهایی که دشمنِ شادی وسعادتِ ماهستند وظیفه ی نویسنده واردکردن تحلیلِ خودش ازاین نیروها درمتن نمایشنامه است .

 

  • اصولِ مکتبِ سمبولیسم

1 – ترسیم حالتِ اندوهباروماتم زده ی طبیعت با مناظروحوادثی که یآس ونگرانی وترس را درانسان به تحرّک درآورد .

2 – گرایش به شکل ها ونمادها ؛ آهنگ ها وقوانینی که نه عقل ومنطق بلکه احساس را برانگیزند

3 – چون درک واحساسِ مخاطبین به نسبتِ فهمِ هرکدام متفاوت هستند بایدآثاری پدیدآورد که همه کس آن را درک نکند وهرکدام به میزانِ ادراکِ خودش مفاهیم موجود در اثرهنری را میگیرد .

4 – تاحدّ امکان باید ازواقعیتِ عینی concret دوروبه واقعیتِ ذهنی abstract نزدیک شد .

5 – انسان دستخوش نیروهای ناپیدا وخبیثی است که سرنوشتِ او وطبیعت را تعیین می کنند . تصویرکردن حالت وحشت آوَراین نیروها دربستر نوعی رویا وافسانه .

6 – تلاش برای ترسیمِ حالاتِ غیرِعادی روحی وداتایی نابهنگام که به بر ادراکِ انسان خطورمیکنند وفراهم آوردنِ امکانِ نمایش حالاتی که نیروهای مغناطیسی ؛ انتقال فکروتله پاتی درمتنِ اثرِهنری .

7 – تصویرکردنِ حالات روحی ؛ تخیّل واحساس درآزادی عمل کامل بیاری موسیقیِ واژه ها ، رنگ وآهنگ وهیجان .

 

  • قرنِ بیستم / درهم ریختن مکتب ها

ادبیاتِ معاصر یعنی آثاری که دردودهه ی پایانی قرنِ 19 میلادی ونیمه ی اول قرنِ بیستم پدیدارشده اند ؛ نه وحدت ونظمِ معیّن دارند نه وجوه مشترکِ اندیشگی نه شیوه وسبکی ویژه . چنین به نظرمیرسد که بدونِ هیچگونه وجهِ اشتراکی درسبک ومضمون محتوای موردِ نظرخود را با گزینش تصادفی شخصیت های گونه گون را بدستِ تغییروتحوّلاتی متناقض می سپارندکه حاصلِ کار :

 چیزکی میانِ رومانتیسم نووبازمانده های ناتورالیسم ؛ مابینِ تمایل به استحکام زبانِ نِوشتاری وپریشانی وآشفتگی زبانِ گفت وگوها ؛ یا وضعیتی میانِ روانشناسی مرضی وفلسفه ی اصالت عمل یا پراگماتیسم وبطورِخلاصه وضعیتی میانِ گرایش به هنرناب واصیل وتوسّل به احکامِ اخلاقی وفلسفی درنَوَسان دیده میشوند . ادبیاتی که هیچگونه وجه مشترک وتوازنی بایکدیگرندارند . قرنِ بیستم را دوره ی ” زِوالِ مکتب ها ” می نامند یا به گفته صاحب نظران شاید دیگرسبک ومکتبی دراین قرن پدید نیاید .

درسال 1890 میلادی جنبشِ ناتورالیسم بپایان میرسد ؛ شعرِسمبولیستی که هوادارانِ معدودی داشت از گمنامی بیرون می آید ؛ بعد ازانتشار ” مادام بواری ” اثرِ # گوستاو – فلوبر مجموعه اشعار# شارل – بودلر بنامِ ” گُل های شر” سرآغازشعرنومیشود ودرعینِ حال بطورهمزمان برخورد ومقابله ی نیروهای مخالف تاآنجا پیش میرود که نیروهای تازه به دوران رسیده وضعیت را به نفع خود تغییرمیدهند ودورانِ نسلی به پایان میرسد . درواقع زندگی درونی انسانِ اروپایی دربرابرکشفیاتِ علمی دنیای بیرون قیام میکند وانسانِ مُدرنِ فردیت یافته به خویشتنِ خویش بازمیگردد ودرمی یابد که علم پاسخگوی همه ی مشکلاتِ انسانِ مُدرن نیست . 

 

  • مُدرنیسم / نوگرایی Modernism

درآخرین سال های قرنِ 19 میلادی گرایشی تازه درمیانِ هنرمندانِ مللِ اروپایی پدیداروتثبیت میشود که درشعر ؛ داستان نویسی ؛ نمایشنامه نویسی ؛ موسیقی ؛ نقاشی ؛ معماری ودیگرهنرهای آن دوران دیده میشود که درکیفیتِ بخشِ وسیعی ازهنرِقرنِ بیستم تآثیر می گذارد . این گرایش بعد ازجنگِ جهانی اوّل ( 1914 – 1918 ) به اوج خود میرسد وَ از آن پس دورانِ دیگری درسَبک ها ومکتب های هنری آغازمیگردد .

# نوگرایی ازدیدگاهِ سبک شناختی انواع جنبش های هنری متفاوت را دربَرمیگیرد که بیشترپس ازجنبش ” ناتورالیسم ” و با گرایشِ ضدّ ” پوزیتیویسم ” درسراسرِ اروپا ظهور پیدا می کنند مانندِ جنبش های : ” سمبولیسم ” و” مکتبِ انحطاط ” دراواخرِ قرنِ 19 # فوویسم # کوبیسم #امپرسیونیسم # آینده گرایی # تصویرگرایی # وُرتیسیسم پیش ازوقوع جنگِ جهانی اوّل و جنبش های # اکسپرسیونیسم ؛ # دادائیسم و # سوررئالیسم که دراثنای جنگ وپس ازآن پدیدار میشوند که داری تفاوت های نظری و همانندی های سبک شناختی اند .

          # مُدرنیسم وگرایش به # نو به سرعت درسراسرِپایتخت های اروپایی گسترش می یابد و درمقاطع زمانی گوناگون دردیگرکشورهای جهان نیز به اوجِ خود می رسد : در روسیه درسال های پیش ازانقلاب اکتبر ؛ درآلمان از1890 میلادی تا سال های پیش ازوقوعِ جنگِ اوّل ؛ ازسال 1908 میلادی درانگلستان و ازسالِ 1912 درآمریکا درمیانِ هنرمندان وهنرهای گوناگون آمیزش وبَرهمکُنِشِ پیچیده ای رُخ می نماید که جنبشِ # نوگرایی یا مُدرنیسم نامیده شده وتلاش میکردند تا قلمروِ زیباشناختی هنر را دربرابر نیروهای فکری ؛ اجتماعی و تاریخی تهدید کننده ی هنر حفظ ونگهداری کنند .

# ماکس- وِبِر مدرنیته را با عقلانیت یکی میگرفت وکاری به ماهیتِ عقل نداشت .

# امانوئل- کانت به ماهیت عقل کار دارد وعقل را نشانه ی روشنفکری میدانست .

# شارل- بودلر شاعرفرانسوی اولین نویسنده ای بود که مدرنیته را توصیف کرد وآن را دورانِ تخریبِ کلیشه هایی میدانست که مانع تحوّل اند .

 

  • مکتب کوبیسم Cubism / مکعّب گرایی

پُرنفوذترین جنبشِ هنری قرنِ 19 به پیشگامی # پابلو – پیکاسو ( 1881 – 1973 ) و نقاش وپیکرتراشِ فرانسوی # جورج – براک ( 1883 – 1963 )  بنامِ ” کوبسیم ” بنیانگذاری شد . آنان کوشش میکردند بابهره گیری ازشکل های هندسی و نمادهای اُسلوبی یا دارای سَبک ، اشیاء را مادّی ترنشان بدهند .

نخستین مرحله ی زایشِ کوبیسم درسال 1907 زمانی است که # پیکاسو تابلوی ” دوشیزگانِ اَوینیون ” خود را با شکل های درهم تنیده ی هندسی و بدونِ عُمق یا پزسپکتیو وسایه روشن های معمول درنقاش زمانِ خودش کامل می کند .

مرحله دوم رُشدِ کوبیسم در سال های 1910 – 1919 یا ” کوبیسمِ تحلیلی ” نامیده میشود که شیوه های ترسیم ونمایش وجوهِ گوناگون یک شیئی دریک زمانِ واحد ؛ منطبق برهم یا درکنارِهم فراتر از # مکعّب نمایی معمول .

مرحله ی سوم ونهایی کوبیسم ” کوبیسم ترکیبی نامیده میشود که بازنمایی اشیاء بُغرنج تروآمیخته با تکرارهای چندگانه ی شکل های هندسی است .

# پیکاسو درسال 1912 یک تکّه پارچه را بجای رنگ روی بومِ نقاشی می چسباند که ابتدای پدیدآمدنِ # کُلاژ و # براک هم باریکه هایی ازکاغذ را روی بومِ نقاشی می چسباند وشیوه ای تازه بنام ” پاپیه – کُلِه Papier colle را پی ریزی میکنند .

جنبش کوبیسم بر جنبش های ” اکسپرسیونیسم ” و ” دادائیسم ” تآثیر می گذارد .

 

  • مکتب اکسپرسیونیسم Expressionism

واژه ی اکسپرسیونیسم درسال 1910 میلادی از کشورفرانسه واردِ هنرنوینِ آلمان شده است که روشی برای تآکید یا واگونگی Distortion در بیانِ حالاتِ درونی است که کلیّتِ هنرهای نوین آلمان را فرامیگیرد و از شاخصه های این مکتب : واگونگی بیان ؛ تکّه تکّه نمایی وبیانِ هیجاناتِ تُند وپُرتَنِش است که ابتدا درنقاشی وسپس ادبیات وتئاتر ؛ موسیقی ؛ معماری وسینمای آلمان اثرگذارده و بدینسان ” اکسپرسیونیسمِ آلمانی ” پدیدارمیگردد که درزمانِ جنگِ اوّلِ جهانی با اهدافِ سیاسی وگرایش به سوسیالیسم واردِعمل میشود امّا پس ازجنگ با سرکوب جنبش سیاسی # اسپارتاکوسی ها وترورِ # رُزا – لوگزامبورگ ومنحل کردنِ شوراهای مونیخ ازسوی دولتِ وقتِ آلمان به نومیدی ویآس می گراید .

 

  • مکتب دادائیسم DaDaism

جنبشی بین المللی درهنرها که درشهرِ زوریخ # سوئیس بنا نهاده میشود وبخاطر روحِ گستاخ وبی پروایش در هنر ؛ نهیلیسم وهیچ انگاری و بورژوا ستیزی اش شهرت پیدا کرد تا روش هایی که پیش تر از کوبیسم وآینده گرایی برداشت کرده بود .

نامِ ” دادا ” بطوراتفاقی ازصفحات لغتنامه ی لاروس  یافته اند که به معنای هیچ !

  • جایی که هیچ معنا داشته باشد هیچِ پُرمعنایی است .

بنیانگذاران این جنبش# هوگو – بال کارگردان تئاتر# هانس – آرپ نقاش و # ریشارد – هولزنیک آلمانی # تریستان – تزارا اهلِ رومانی بودند و پیروان این جنبش درسال های بعد # ماکس – ارنست درکُلنِ آلمان و# فرانسیس – پیکابیا اهل کوبا و# مارسل – دوشان فرانسوی پیش ازگرایش به دادائیسم # نهیلیسم یا هیچ انگاری را آزموده بودند .

 

  • مکتب سوررئالیسم Surrealism فراواقعگرایی

یک جنبشِ فرانسوی که از شاخه ی پاریسی مکتب # دادا درسال های 1920 – 1923 روئید و ازآن پس درهنرهای دیداری وتئاتر وسینما پا گرفت و تا امروز آخرین جنبشِ بزرگِ بین المللی دورانِ مدرنیته به شمارمیرود .

واژه ی سوررئالیسم را # گیوم – آپولینر شاعرفرانسوی درسال 1917 ساخته است اما نیاکانِ معنایی وحقیقی آن # آرتور – رمبو و # لوتره – آمون ؛ رومانتیک های اواخرقرنِ 18 میلادی آلمان وسمبولیست ها بوده اند . الهام بخشِ این جنبش # آندره – برتون شاعروروانشناسِ فرانسوی بو که درسالِ 1919 میلادر مجله ی # لیتراتور Litterature را باهمکاری دوستِ شاعرش # لویی – آراگون ودوست تئاتری اش # فلیپ – سوپو دائرکرده بودند که دوستِ شاعردیگرشان # پل – اِلووارنیزبه آنها پیوست ونخستین تجربیاتش را درزمینه ی نگارشِ ” بیخودانه ” درمجله منتشرکرد .نگارشِ بیخودانه سیلِ خودبه خود کلماتی است که ازناخودآگاه یا زیرهشیار بیرون می ریزند .

درسال 1924 که تآثیرجنبشِ # دادا درخارج ازفرانسه ازمیان رفته بود # آندره – برتون وهمکارانش بطوررسمی گروه سوررئالیستی تشکیل دادند ودر بیانیه ی خود :

  • واقعگرایی ؛ دربرابر” خودبه خودی روحی ” و ” شکل های فراموش شده ی تداعیِ “ازنوعِ جادویی ؛ بی منطقی وتوهّمی ، فرومایه تراست .

دراین بیانیه جایگاهِ هنرِدیداری چندان روشن نبود تا اینکه الگوی متمایزسوررئالیستی تحوّل یافت . الگوی اصلی ؛ نقاشی متافیزیکی # دِ – کیریکوبود که پرسپکتیوی اضطراب آورداشت واشیاء معمولی را رویایی نشان میداد همچنین آثارِدادائیستی # مارسل – دوشان و# پیکابیا نیزموثر بودند. سوررئالیست ها برای جذب # پیکاسو و # پل – کُلِه کوشش هایی کردند ؛ طراحی های بیخودانه ؛ هنرِبیومورفیک # خوان – میرو نیزموثربودنداما تا ظهور # رنه – ماگریت درسال 1920 تکامل چندانی نیافته بودند تا اینکه # سالوادور – دالی درسال 1929 از اسپانیا به پاریس آمد و با روشی ” روان پریشانه – انتقادی ” آثاری آفرید : ساعت های نَرم شده ؛ اندام های درحالِ تجزیه ی انسان و دیگراشیاء چسبناک بیومورفیک که درچشم اندازهای بیابانی خشک گُم شده اند را با خودفرافکنی ومهارت فنی مجسّم کرد ونمونه ی یک سوررئالیستِ تمام عیارگردید .

          جنبش ادبی سوررئالیسم بیشتربه مناطقی راه یافت که زیرِنفوذِ فرهنگی فرانسه بودند مانندِ آمریکای لاتین ؛ خاورمیانه ؛ اسپانیا واروپای شرقی به رمزگونگی انجامید که درتئاترخشونتِ #آنتونن – آرتو وسینمای # لوئیس – بونوئل تآثیرآن را میتوان دید .

          با اشغالِ فرانسه ازسوی آلمان نازی بسیاری ازهنرمندان به آمریکا مهاجرت می کنند .

سورئالیسم درواقع یک فراخوانی جهانی برای احیای نیروی تخیّل انسان براساس بخش ناهشیاروناخودآگاه بود که روانکاوی # فروید آن را آشکار کرده بود همراه با تآکیدی برجادو ؛ عقل گریزی ؛ نمادها ورویا ها .

 

  • مکتب ساختارگرایی Structurism

فرآیند ساده کردن دامنه ی معرفتی به ساختاری خود – سامانده است .

# ساختارگرایی درواقع نوعی مکتب فکری است که دردهه ی 60 میلادی برجهانّ اندیشه ی غرب استیلا داشت . منشآء این جریان فکری به شیوه ی تحلیل زبان # فردینان – دو – سوسور( 1857 – 1913 ) یکی ازبنیانگذاران زبان شناسی ونشانه شناسی بازمیگردد .

ساختارگرایی شیوه ی تحلیل واقعیاتِ مشاهده شده است . وجه مشترک کوشش ساختارگرایان ازجمله # فردینان – دو – سوسور زبان شناس # امیل – دورکیم ( 1858 – 1917 ) جامعه شناس و # کلود – لِوی – اشتراوس ( 1908 – 2009 ) نظریه پرداز انسان شناسی دوران مدرن قابلِ فهم بودن بامعیارهای علمی است .

ساختارگرایی ازدیدگاه # ژان – پیاژه ( 1896 – 1980 ) روان شناس ؛ زیست شناس و شناخت شناس : سیستمی ازتبدیل هاست که قوانین خود را دارند . تبدیل ها صورت بندی خود را فراهم می آورند تا به ساختار تبدیل گردند .

 

  • مُدرنیته واخلاق

واژه ی# مُدرن نخستین باردرقرنِ 18 میلادی درآثار# ژان – ژاک – روسو(1712 -1778 ) نویسنده وفیلسوفِ دورانِ ” روشنگری ” برای توصیفِ حالت وتجربه ای تازه ازنوبودن درزمانِ حال وگُسست اززمانِ گذشته بکارگرفته شده که با مُرورِزمان بامفاهیم نوآوری ؛ ابتکار ؛ خلّاقیت ؛ پیشگامی وپیشرفت درتوسعه ورُشد وتکامل هم معنا شده وبه موازاتِ اهمیت یافتنِ فردیتِ انسانی و دَرکِ توانمندی جامعه ی مدنی دربرابردولت ؛ برقراری تناسب میان زندگی اجتماعی وقوانین جاری و پدیدارشدن نهادهای مردمی و رُشد سریع صنعت وتکنولوژی ؛ کارآیی ” خِرَدِ مُدرن ” درمقابله با ” سنّت ” خود را آشکارمیکند .

# ماکس – وِبِر ( 1864 – 1920 ) حقوق دان واستاد اقتصادِ سیاسی که نظریاتش بگونه ای عمیق بر پژوهش های اجتماعی دراروپای غربی تآثیرگذاشته گفته است :

  • مفهوم اصلی مدرنیته ؛ خِرَدباوَری وعقلانیت است ؛ منطقِ این عقلانیت کُنِش های انسانی رابسوی روش های محاسبه پذیرِ کمّی وابزاری سوق میدهد درنتیجه نسبت به جامعه ی خود بی توجه ودرغایت به حذفِ فردیت انسان مُنجَریا به تعبیر# نیچه به نوعی نهیلبسم وپوچ انگاری درانسان می انجامد .

# مدرنیته درعینِ حال که مفاهیمِ اخلاقی خود را پدید می آورد زمینه های بُرورِکارآمدِ اخلاق را نابود می کند ؛ یعنی هم به اخلاق نیازدارد وَهم انواعِ فلسفه های اخلاقی معاصرمانندِ : فایده گرایی ولیبرالیسم پدید می آورد هم تحقق یافتنِ اخلاق ممکن نمیگرداند چراکه درعمل با مفهوم سیاسیِ #قدرت ؛ حقوقِ انسانی ملت ؛ فضیلتِ ” اخلاقِ واقعگرا ” وهویتِ فردی انسان درتضاد قرارمیگیرد و ناگزیر” منِ اندیشنده ی # دِکارتی را به انزوای پوچ گرایی و نوعی نهیلیسم دُچارمی سازد .

          # اخلاق به معنای خُلق وخوها وصورت هایی ازاندیشیدن است که رفتارِ انسان را ارزیابی و هدایت می کند ؛ درستی یا نادرستیِ رفتار وعیب وهنرِ انگیزه های ما را نشان میدهد تا شایست وناشایستِ یا خوبی وبدی کرداررا آشکار می نماید .

# ماکس – وِبِر ادامه میدهد که :

  • اگرچه سرمایه داری دراغلبِ ادوارِتاریخی وجودداشته است امّا ” روحِ سرمایه داری ” روحِ انباشتِ حساب شده ومنظمِ ثروت است که درقرنِ 16 میلادی نطفه بست . قرنِ 16 میلادی قرنِ اصلاحِ مذهبی دراروپا محسوب میشود . # لوتر ؛ # کالوَن و# آراسموس سه کشیش اروپایی بودند که تفسیرِشخصی ازکتابِ مقدسِ مسیحیان را پایه ریزی کردند که درنتیجه ی آن قدرتِ یکپارچه ی کلیسای کاتولیک چند پاره شد و مذهب # پروتستانیسم از بطنِ # کاتولیسیسم زاده میشود که با تفکرصنعتی وماهیتِ سرمایه داری سازگاری بیشتری داشت .
  • رَوَندِ اندیشه در دورانِ مُدرن

تآثیرِآراء ونظریات # چارلز – داروین ( 1809 – 1882 ) زیست شناس انگلیسی  و # کارل – مارکس ( 1818 – 1883) فیلسوف واقتصاددان و # زیگموند – فروید ( 1856 – 1937 ) عصب شناس وروانکاو سه اندیشمند دورانِ مُدرن هستند که آمیزه ای ویژه درفرآیندِ اندیشه گری ونگرشِ انسانِ عصرِمُدرن وتعبیرِتازه ای ازهستیِ بشری پدیدآوردند .

# داروین با فرضیه ی تکامل یا فرگشت ؛ # مارکس با کشفِ رابطه ی میانِ اندیشه ، اقتصاد و  قدرتِ سیاسی و # فروید باکشفِ ناخودآگاهِ انسانی وپیوندِ میانِ امیالِ انسان ؛ شناخت و رفتار و#نیچه با بررسی رابطه ی شناخت انسان با اراده ی معطوف به قدرت ؛ هرکدام به نوعی درجُست وجوی تعبیری ازوضعیت بشری تلاش کرده اند .

درادامه ی روندِ اندیشه گری دانش # پدیدارشناسی ؛ # هرمینوتیک ؛ # مارکسیسم #ساختارگرایی و# اگزیستانسیالیسم پدید آمدند . دیرزمانی نگذشته بود که بنیانگذار دانشِ پدیدارشناسی # ادموند – هوسِرِل ( 1859 – 1938 ) فیلسوفِ آلمانی تآثیرگذاربررَوَندِ اندیشه گری درغرب که فلسفه رادانشی مستقل از دین میدانست و # اگزیستانسیالیست ها با گرایش وتآکید بر ”  آگاهی وآزادی فردی “در تعارض با گرایشِ مسلط بر# مارکسسیم قرارگرفتند . درنتیجه برخی از اندیشمندان مانند # کلود- لِوی – اشتراوس ( 1908 – 2009) مردم شناس و جامعه شناس وفیلسوفِ مارکسیست فرانسوی # لوئی – آلتوسر( 1918 – 1990 ) از # ماتریالیسم تاریخی و# #پدیدارشناسی که #انسان رامنشآء#معنا میدانستندفاصله گرفتند وبا تحلیلِ دیگری# ساختارگرایی راپدیدآوردند .

با افولِ # پدیدارشناسیِ استعلاییِ # هوسِرِل ؛ نظریه ی # هرمینوتیک براساس آراء فلسفی # مارتین – هایدگر ( 1889 –  – 1976 ) شکل میگیرد که منشآء# معنا را رفتارِاجتماعی ؛ تاریخی وفرهنگی # انسان جُست وجو میکنند تا اینکه # میشل – فوکو ( 1926 – 1984 ) فیلسوف ؛ تاریخ دان ؛ روانشناسِ فرانسوی برپایه ی فلسفه ی # نیچه و با رویکردی متفاوت با همه ی اندیشمندانِ معاصرِخود از ” پیدایشِ عقلانیتی خاص وپراکنده در لایه های گوناگون جامعه و درواقع زندگی درونی انسان ها “بحث میکندکه تفاوتِ اندیشه ها را بازتابِ گرایشِ # قدرت به سلطه برانسان هامیداند که با تحمیلِ علومِ انسانی برساخته ی خود سعی دارد تا انسان را به # سوژه خود تبدیل کند که درنتیجه نوعی عقلانیت را درانسانِ دورانِ مُدرن پدید می آورد تا دربرابر کشفِ دنیای بیرون از خود # قیام کند . # فوکو زمینه ی عقل وجنونِ دیوانگی را حاصلِ دورانِ روشنگری میداند وپیدایشِ روانپزشکی ؛ دارالمجانین ؛ زندان ومجازاتِ حبس وانضباط راابزار وتکنیک های استقرارِنظامِ اجتماعی ازسوی # قدرت میداند .

 

  • قرنِ بیستم 1914 – 1947 عصرِفاجعه
  • نمی توانم ازشرّ این فکرخلاص شوم که قرنِ بیستم بی رحم ترین قرن درتاریخ بشر بوده است .

ویلیام گلدینگ

  • من قرنِ بیستم را قرنِ کُشتارِانسان و آتش افروزی جنگ میدانم .

رِنِه دومون

  • دورانِ کودکی ؛ جوانی وپیری آرام سپری میشوند امّا انسانِ اروپایی درقرنِ بیستم فجایع و ویرانی های دوجنگِ جهانی را ازسَرگذرانده است .

خولیو باروخا

قرنِ بیستم قرنِ پیشرفتِ شگفت انگیز # علم ؛ قرنِ تحققِ آرزوهای بزرگ ؛ قرنِ نابودی آرمان های عدالت وبرابری انسان ها و قرنِ ناپایداری آزادی نیزبوده است امّا اگربتوان # انسانیت را پاس داشت شاید بتوان همه چیز را از نو آغاز کرد .

بسیاری وقوعِ جنگِ جهانی را پایان جهانِ مُدرن واندیشه ی نو دراروپای غربی میدانستند امّا درطولِ 31 سال کشمکش : از اعلانِ جنگِ اُتریش به صربستان درسال 1914 میلادی تا تسلیمِ بی قید وشرطِ ژاپن در 14 اوت 1945 میلادی چهارروزپس ازانفجارِنخستین بُمبِ اتمی درهیروشیما هم جهانی به پایان نرسید و نوع بشر باقی ماند فقط تمدّنِ قرنِ 19 درآتش دوجنگِ جهانی درهم شکست .

جهانِ پس از جنگ به اردوگاه شرقِ کمونیستی – سوسیالیستی وغربِ کاپیتالیستی ومتحدانشان تقسیم شد امّا شناختِ قرنِ بیستم میلادی بدون شناختِ عللِ بروزجنگ وآثارتخریبی آن عبث خواهد بود :

          جنگِ جهانی اوّل یک جنگِ اروپایی میانِ سه کشورمتّحد فرانسه ؛ انگلستان و روسیه که قدرت های محور ومتّفق با یکدیگردربرابر آلمان واُتریش – هنگری که درسال 1914 پس ازترورِ ولیعهد اتریش به دستِ یک دانشجوی اهلِ صربستان جنگ میانِ طرفین درگرفت وآمریکا پس از سه سال درکنارِ قدرت های محورواردِ جنگ با آلمان شد . ماشینِ قتلِ عامی بی سابقه جانِ ملیون ها انسانِ اروپایی را درخاکریزهای جبهه ای بنام غرب گرفت وملیون ها اروپایی معلول وناقص شده وزندانیانِ جنگی طرفین زنده ماندند درحالی که تجربه ی زندگی درکنارِ مرگ را برای همیشه به خاطرسپرده بودند .

          ترس ووحشتِ جنگ درجبهه ی غرب پیامدهای تیره تری را به دنبال داشت که دامنه ی خشونت را به به دنیای سیاست وتکرارِ جنگ می کشانید . بیشترسربازانِ شرکت کننده درجبهه های جنگ اوّل جهانی با نفرت ازمیدان های جنگ یاد میکردند برخی هم ازداشتنِ تجربه ی جنگ وزندگی درکنارِمرگ نسبت به دیگران احساس برتری میکردند وهنوز درنده خویی دورانِ جنگ را باخود داشتند و # آدولف – هیتلر یکی ازاین سربازان بود که جنگ برایش تجربه ای سرنوشت ساز ازآب درآمد .

واکنش های مخالفِ جنگ هم وجود داشت که پیامدهای منفی به دنبال داشت : درکشورهایی که نظامِ پارلمانی داشتند برای رآی دهندگان روشن شده بود که حمّام های خونِ جنگی دیگر را برنمی تابند .

جنگِ اوّلِ جهانی بینِ مللِ اروپایی برای دستیابی به اهدافِ اقتصادی نامحدودی برپا شده بود . پیش ازجنگ درعصرِامپراتوری های اروپا ؛ سیاست واقتصاد درهم آمیخته بود ورقابت های سیاسی برمبنای رقابت های اقتصادی بود وهیچ محدودیتی هم نداشت وهرکدام ملل سودای قدرت برتراقتصادی بودن درجهانِ اروپا محور دردهه ی 1900 میلادی بودند که اوجِ دورانِ امپراتوری ها وامپریالیسمِ اروپایی باثبات ولیبرال – بورژوا به شمارمی آید که جنگِ جهانی اوّل برای تجدیدِ حیاتِ دورانِ گذشته وتثبیتِ سهم هرکشور از اقتصادِ جهانی بود .

          تآثیرمُخرّبِ جنگ وکُشتاربرجهانِ فرهنگ وهنرِ اروپا و روحِ هنرمندانِ نُخبه وآوانگارد انکارناپذیراست ؛ هنرمندانی که فروپاشی جامعه لیبرال – بورژوای برآمده ازجهانِ سرمایه داری را سال ها پیش ازوقوع جنگ درسالِ 1914 پیش بینی کرده بودند سالی که هرهنرمندی میتوانست سرپناهی زیرِ چترِ # مُدرنیسم بیابند وبرای خود جایگاهی داشته باشد :

# کوبیسم ؛ # اکسپرسیونیسم ؛ # فوتوریسم ؛ # انتزاع و# کارکردگرایی وامثال این مکتب های هنری وهنرمندانی که نسلِ خلفِ نسلِ پیش ازخود یعنی # ماتیس و# پیکاسو درنقاشی # شوئنبرگ و # استراوینسکی درموسیقی # مارسل – پروست و # جیمز – جویس ؛ # توماس – مان  و#فرانتس – کافکا درادبیات ؛ # عِزرا – پاوند و# آنا – آخماتوا در شعر .

          پس از1914 فقط شاهد دو نوآوری درمیانِ هنرمندان پیشرو وآوانگارد اروپایی پدیدارشدند # دادائیسم در اروپای غربی که زمینه سازِ ” سوررئالیسم ” درآینده گردید و # کانستراکتیویسم که زاده ی روسیه بود که درساخت اسکلتِ سازه های سه بُعدی ثابت ومتحرّک مانند سازه هایی که درشهرِبازی ها بکارمی روند . دادائیسم اعتراض دردآلودِ نسلی بود به جنگ جهانی وجامعه ای که بسترفراهم درنده خویی جنگ را درخود پرورش داده بود . با این همه # دادائیست ها به هرکاری که میتوانست سکته ای درکارِ # هنر – بورژوایی بیندازد می پرداختند .

          ” سوررئالیسم ” هم چیزی بیش از یک اعتراضِ نفی کننده بود که ازبطنِ ” دادائیسم ” بیرون آمد درخواستی برای تجدید حیاتِ ” تخیّلِ مبتنی بر ناخودآگاه ” بود که دانش روانکاوی آن را آشکار کرده بود ؛ تخیّلی آمیخته به جادو ؛ خِرَدگریزی ؛ نمادها ورویا ها . ازبرخی جنبه ها مکتب سوررئالیسم تجدیدِحیاتِ رُمانتیسم درقرنِ بیستم است با پوچی وطنزِبیشترکه برهنرمندان برجسته ای چون # اِلووار و# آراگون درفرانسه # فدریکو – گارسیا – لورکا دراسپانیا ودر شیلی # پابلو- نرودا تآثیرگذاشت و همینطوربرشیوه ی ادبی ” رئالیسم جادویی ” درآمریکای لاتین وآنقدرپیش رفت که گوئی انگاره های # رنه – مگریت و# سالوادور – دالی بخشی ازفرهنگ اروپا شده است . درسینما # لویی – بونوئل ( 1900 – 1983 ) وفیلمنامه نویس مطرح آن دوران یعنی # ژاک – پِرِوِر ( 1900 – 1977 ) و فتوژورنالیسم # هانر – کارتیه – برسون وام دارِ مکتب سوررئالیسم هستند که هرکدام به سهمِ خود با آثاری که خلق کردند پیشتازانِ دگرگونی در هنرِپیشرو یاآوانگارد به شمارمی آیند اگرچه به جزاقلیتی ؛ اکثرمردم ازهنرِآوانگارد لذّت نمی بُردند اما سوررئالیست ها توانستند درسلیقه ها وعلایقِ مردم تغییراتی مثبت ایجاد کنند .

 

 

  • هنر درعصرِفاجعه

ازسال 1947 پایانِ جنگِ دوم جهانی تا سال 1989# پاریس دیگر زادگاهِ هنرها نبود و شهرِ# نیویورک جایگزین شهرِ # پاریس میشود . هیئتِ داورانِ جایزه ی ادبی # نوبل برخلافِ همیشه ادبیاتِ غیرِاروپایی را جدّی میگیرند ودرنتیجه دردهه ی 70 میلادی ادبیاتِ آمریکای لاتین درجهان می درخشد و # وِل – سومکا نخستین آفریقایی برنده ی نوبلِ ادبی میشود . سینمای ژاپن با فیلم های # آکیرو – کوروساوا وسینمای هند با ساخته های فیلمسازبنگالی # ساتیاجیت – رای جشنواره های بین المللی فیلم را تسخیرمی کنند . درایتالیا # ویتوریو – دسیکا و # روبرتو – روسیلینی با رویکردی ضدّ فاشیسم وجنگ فیلم هایی را می سازند که درطولِ یک دهه الهام بخش سینمای # نئورئالیستی درجهان شدند . # ساموئل – بکت ؛ # اوژن – یونسکو و # آرتور – آدامف ؛ مکتب # تئاترِمُدرن وعبث نمای Absord را بنیانگذاری کردند . # آلبر – کامو و# ژان – پل – سارتر درگستره ی فلسفه ی # اصالتِ وجود / اگزیستانسیالیسم نمایشنامه های ماندگاری نگاشتند.

کشورآلمان مغلوبِ جنگِ دوم جهانی درتصمیماتِ نیروهای متفق وپیروز جنگ به دوکشورِ آلمانِ غربی ؛ همسو با اقتصاد سرمایه داری غرب وآلمانِ شرقی ؛ نمونه ی تمرکزگرایی کمونیستی زیرِچکمه های آهنینِ دیکتاتوری # استالین ودیگردست نشانده هایش # نیکلای – چائوشسکو دیکتاتور رومانی یا # کیم – ایل – سونگ دیکتاتورِ کُرهِ شمالی زیرِیوغِ چینِ کمونیست وهرو دیکتاتوروابسته به اردوگاهِ شرقِ سوسیالیستی .

          هنر درکشورهای کمونیستی وابسته به حمایتِ مالی دولت های حاکم بود که به معنای الزام در رعایتِ اولویت های مذّنظرِحاکمیت های دیکتاتوری ومحدود بودن نویسندگان به رعایت ” رئالیسم سوسیالیستی ” امّا اوضاع فرهنگ وهنر درشوروی سابق پس ازجنگ مانندِ اقتصادش درحالِ رکود بود . به استثنای # آخماتوا و # مایاکوفسکی درشعر و# بوریس – باسترناک درادبیات ودرسینما # آیزنشتاین # داوژنکو و# ژیگا – ورتف که با بهره گیری ازنوعی زیباشناسی وتلفیق آن با ایدئولوژی حاکم فعالیت میکردند درحالی که روسیه به دلیل نظام کمونیستی و جدایی کامل ازجهان صدمه دیده بود و رویکردِ ” ناسیونالیسم فرهنگی ” تنها تکیه گاه هنرمندان دربرابرحزب بلشویکِ حاکم بود . برای مثال # سولژنیتسین درادبیات یا # پاراجانف درسینما ؛ حزبِ حاکم راهی جز پرداختنِ محافظه کارانه به سنّت های ملّی نداشتند .

          چینِ کمونیست دردهه ی 70 میلادی دراثنای سرکوب خشنِ مخالفان ؛ دورانِ موقتِ آرامش را با شعارِ ” بگذار تا صد گل بشکفد ” هم درحال شناسایی قربانیان ومخالفانِ بعدی بود . رژیم دیکتاتوری جمهوری خلقِ چین به رهبری # مائو – تسه – تونگ با ” انقلاب فرهنگی ” پیکاری برضدّ فرهنگ ؛ آموزش وپرورش وروشنفکرانِ چین به راه انداخت ؛ دانشگاه ها را به مدت 10 سال تعطیل کرد ؛ موسیقی را درمُحاق نگه میداشت و سازها را شکست و تئاتر وسینمای چین را درحدّ سلیقه ی همسرش تقلیل داد .

در اروپای شرقی هم پس از # استالین- زُدایی خلّاقیت وآفرینشِ هنری شکوفا میگردد .

 

  • مکتب فوتوریسم Futurism آینده نگری

جنبشی که از سال 1900 میلادی شکل گرفت و یک سال بعد از پایان جنگِ جهانی اوّل درسالِ 1915 ازمیان رفت . # فوتوریست ها کلیدِ ” زیباشناسی ” را دررویکردِ مکتب خود میدانستند ولی مانندِ نقاشانِ فوتوریست که حرکت و نور را نابودگرجوهرِاشیاء میدانستند نیروی زیباشناسانه شان دوامی نداشت .

 

  • مکتبِ اِنتزاع ؛ آبستره Abstract

این مکتب ارزش های زیباشناختی را درقالبِ شکل ورنگ ومستقل ازموضوع اثرِهنری میداند . شاید بتوان توجیه فلسفیِ ” هنرِانتزاعی ” را درگفته ی # افلاطون یافت که :

  • برخلافِ انتظارِعامّه ی مردم ؛ منظور اززیبایی شکل ها آنگونه که موجوداتِ زنده درطبیعت دیده میشوند نیست بلکه خطوطِ مستقیم ؛ مُنحنی ؛ سطوح یا شکل هایی هستند که با تراشیدن یا بهره گیری از خط کش وگونیا به دست می آیند .

درکشورهای اسلامی که تصویرکردن پیکرِانسان ممنوع است هنرِانتزاعی بسیار رواج پیدا می کند .

 

  • مکتبِ کارکردگرایی Functionalism

از اواخرِ دهه ی 30 میلادی تا دهه ی 60 میلادی از جمله رویکرد های نظری در جامعه شناسی وانسان شناسی که در راستای دیگر رویکرد ها – ساخت گرایی ؛ ساختارگرایی ؛ کُنِش متقابلِ نمادین و مارکسسیسم قرارمیگیرد ونظریه ای عمده درعلومِ اجتماعی است .

محورِ اصلی این نظریه در واژه ی # کارکرد وبه معنای نتیجه و اثری است که سازگاری یک ساختار معیّن یا اجزای آن را با شرایطِ محیطی فراهم می نماید درنتیجه معنای کارکرد درمنطقِ این مکتب ؛ اثر یا پیامدی است که یک پدیده در ثبات ؛ بقاء وانسجام اجتماعی دارد .

این نظریه هر پدیده یا نهادِاجتماعی وفرهنگی را ازنظرِ روابطِ آن با تمامی هیئتِ جامعه موردِ بررسی وشناخت قرارمیدهد ومی کوشد هرکدام را درقالبِ ” پیامد هایی ” تحلیل کند که برای جامعه به مثابه یک کُلّ است و براین فرض استواراست که :

  • همه ی نهادها ؛ درشکلِ مطلوب شان درحفظ ثباتِ جامعه وبازتولیدِ آن ازنسلی به نسلِ دیگرسهیم هستند .

نهادها ؛ اشاره به نهادهای اقتصادی ؛ نظامِ سیاسی ؛ نظامِ خانواده ؛ مذهب وسازمان های آموزشی و پرورشی موجود درجامعه است که بدونِ کارکردهای ضروری ومنظمِ هرکدام ” جامعه ” ای وجود نخواهد داشت .

 

  • زیبایی شناسی Aesthetics

پژوهشِ فلسفی درهنر و طبیعت تا آنجا که نگرشِ یگانه ای نسبت به هردو مقوله پیدا کنیم .

مفهومِ ” نگرشِ زیباشناختی ” شیوه ای از ادراک است که به آگاهی حقیقی حاصل ازچیزهای ادراک شده و فوایدِ عملی هرکدام  مربوط نیست بلکه بیشتر با کیفیت های بی واسطه ی تجربه های معنوی ارتباط دارد .

هدفِ زیبایی شناسی آن است که مفهومِ نگرشِ زیباشناختی واثرِهنری را که موضوع                                                                                                                                                                                                                                                                                    اصلی آن است را تعریف کند . پرسشِ زیبایی شناسی این است که :

  • آثارِهنری تا چه میزان باید بیانگرِواقعیت باشند و تا چه حد باید بیانگر هیجاناتِ هنرمند باشند ؟

تعیینِ ارزشِ هرآنچه ذوقِ زیباشناسی راارضاء میکند و سرشتِ اثرِهنری واینکه آیاطرحی ازکلمات وصداهاست یا تکّه های رنگ یا چیزی طبیعی است یا مادّی ؟ وبررسی رابطه ی میانِ ارزشِ زیباشناختی واخلاقی مقولاتی هستند که زیبایی شناسی درپی بررسی وتحلیل آن هاست .

 

  • پُست- مُدرنیسم Post-Modernism

نامِ جنبشی که از بطنِ مُدرنیسم و در واکنش به رَوَندِ # نوگرایی در اروپای غربی پدید آمد .

همراه با رُشدِ اقتصادِسرمایه داری ؛ صنعتی شدن وتولیدِماشینی کال ؛ انسانِ اروپایی ناگزیز با زمانِ فراغتِ بیشتر ومصرف گرایی روبرومیگردد وهمزمان با رُشدِ رسانه های همگانی با انبوهی از تصاویر؛ نوشته ها ؛ کتاب های چاپی والکترونیکی درفضای مجازی اینترنت وتسلط هرکدام بر افکارِعمومی ؛ واکنش نسبت به سیاست و دوری از آن ؛ بی اعتنایی به ظاهر زیباشناختی کمونیست ها وتجربه ی تلخِ دو جنگِ جهانی ؛ روشنفکرانِ اروپا را بسوی # نهیلیسم وپوچ انگاری هستیِ انسانی سوق میدادند که درنتیجه رویکرد دیگری نسبت به فرهنگ وهنروفلسفه وجهان بینی انسان غربی پدید می آوردکه بدونِ رعایتِ سلسله مراتبِ ارزشی ؛ پُرایهام وبدونِ انسجام براساس آراء فلسفی # نیچه شکل گرفته بود که درادامه ی این روند # مارتین – هایدگر ؛ # زیمِل ؛ #آدورنو و # هورکهایمر پایه های مکتبی بنام # پُست- مُدرنیسم را براساسِ # خِرَدِ_ مُدرن پی ریزی کردند و بعد آنها نسلِ دومِ پُست- مُدرنیست هاشاملِ # ژاک- دریدا ؛ # میشل- فوکو ؛ # لیوتار ؛ # دِلوز ؛ #بودریار و # لکان دنباله ی اندیشه ی نسلِ اوّل را درفرانسه ادامه دادند .

          # خِرَدِ- مُدرن که از بنیان با # خِرَدِ- پیش مُدرن درتعارض قراردارد نیز عوارضِ درون زادِ خود را دارد . خِرُدِ- پیش مُدرن برای مسائل آنتولوژیک وهستی شناسانه مانندِ مرگ وزندگی تبیین وتوجیه داشت اما انسانِ مُدرن دربرهوتِ تنهایی وسرگشتگیِ ناشی ازپیامدهای مدرنیسم دُچارِنهیلیسم وپوچ انگاری شده بود چرا که دریافته بود که زادروز و مرگش حادثه ای بیش نیستند.

          انسان اروپایی با جنبشِ # رنسانس خدایان رااز زمین رانده وخودش بجای آن ها نشسته بود ؛ تبیین های اسطوره ای پیش مُدرن را دورریخته درنتیجه زادروز ؛ مرگ و وجودش بدونِ تبیین مانده بود که ناگزیر خود را به تشریح علمی حاکم برزمانه اش سپُرده بود و علم توانایی هستی شناسی نداشت . خِرَدِ پیش مُدرن فردی را درپیشگاهِ خدای آفتاب قربانی میکرد امّا خِرَدِ مُدرن کوره های آدم سوزی ساخت وبا جنگ افروزی ملیون ها انسانِ همنوع خود را کُشتار ونابودکرد .

          # ژان- فرانسوا- لیوتار ( 1924 – 1998 ) ازپیشگامانِ فلسفه ی پُست مُدرن این کشتارها را حاصلِ خِرَدورزی میداند امّا # یورگن- هابرماس ( 1929 –    ) فیلسوف ؛ جامعه شناس و وارث مکتب فرانکفورت کشتارها راحاصلِ ناتمام ماندنِ روندِ مُدرنیته ودیگرفیلسوفِ پدیدارشناس # هانس- گئورگ- گادامر( 1900 – 2002 ) آرزوی رهایی انسان از خِرَد وکُشتاررا نتیجه ی مدرنیته وروشنگری میدانست درمقابل # هابرماس کشتارهای جنگ وکوره های آدم سوزی را معلول ناتمام ماندن پروژه ی مدرنیته ودست نیافتنِ انسانِ دورانِ مُدرن به # عقلانیت کمال یافته میدانست واینکه اگربه عقلانیت دست پیدا کرده بود هرگزتسلیمِ جنونِ # هیتلرنمیشدیا بنامِ سوسیالیسم به سرکوب فردیتِ خود در رژیمِ دیکتاتورِ تمامیت خواه # استالین تن نمیداد .

          نسلِ دوم پُست- مُدرنیست هادرفرانسه مانند # ژاک- لاکان ( 1901 – 1981 ) فیلسوف وروانکاو ؛ # ژیل- دِلوز ( 1925 – 1995 ) فیلسوف فرانسوی و # ژولیا- کریستوا ( 1941 -) فیلسوف فِمینیست وروانکاو بجای ادامه ی منطقی تلاش های نسلِ اوّل ؛ با زبانی مُبهم واستعاره هایی به ظاهرعلمی وبا تمثیل هایی که تعمیم میدادند با شیّادی وسوء استفاده ازمفاهیم غیرقابلِ استناد در ریاضیات مطالب را بگونه ای می پیچاندند که به یاوه گویی های شِبهِ ریاضی می انجامید مثلن # لاکان درمقام روانکاو درباره ی # ناخودآگاه مطالبِ قابلِ تآمّلی نگاشته ادعا میکرد که روانکاوی # فروید را با افزودنِ مفاهیم علمی اعتلا بخشیده است امّا منتقدان اورا یک شارلاتان وآثارش را لفّاظی محض به شمارآورده اند چراکه درآنها ارجاعاتِ بی ربطی به مفاهیم ریاضی دارد که اولین نشانه هایش به سخنرانی اش درسال 1950 در دانشگاه # جان- هاپکینز بازمیگردد که سعی میکند تا ساختارِ بیماری روانی را با چهارمفهوم ریاضی : نوارِموبیوس ؛ سطحِ برآمده ؛ بُطری کلاین وسطحِ بُرِش خورده ، توضیح دهد و این مفاهیم ریاضی را مُشابهِ سوژه ی روان نژند میداند بی آنکه دلیل این کارش را ارائه دهد . جایی دیگر از سه واژه ی : فضا ؛ محدود ؛ بسته که در تحلیلِ ریاضی کاربُرد دارند در روانکاری بهره میگیرد و نمی گوید چرا فضا را لذّت وهندسه را عاملِ تمایزِ لذّت میداند .

# ژیل- دِلوزهم ازمفاهیم ریاضی بهره میگیرد که آشفتگی ذهنی وفکری اش تا حدّ چرندیات تنزّل پیدا میکنند .

          درست است که پُست- مُدرنیسم درمقطعی از تاریخ برآیندِ روحِ زمانه ای آشفته ودرهم وبرهم بوده است امّا آشفتگی فکری روشنفکرانِ این مکتب ناشی ازسوءاستفاده از مفاهیم ریاضی برای نظم دادن به آشفتگی فکری خودشان است که تصوّر مبهمی از ریاضیات دارند و مفاهیم ریاضی رابکارمیگیرند تا شاید اندیشه هایشان علمی به نظر برسند مثلن عبارتِ ” جنگِ مُدرن درفضای اقلیدسی رُخ میدهد ” بیشتر فضل فروشی و تآثیرگذاری روی افرادِ ناآگاهاست یا ستایشِ #رولان- بارت از دقتِ ریاضی # ماریا- کریستوا یا افتخارکردن # لاکان به اینکه از # توپولوژی استفاده میکندبی آنکه کاربُردش را در علمِ ریاضی بداند گفتمانِ او را علمی نمی کندبلکه آن را به یاوه سرایی درحدّ چرندیات تبدیل میکند که میتواند موجب برداشت های نادرست ازعلمِ دوران مُدرن میگردد .

  • هیچ مفهومی ازلی وابدی نیست و تنها به بازه ی زمانی خاصی تعلّق دارد وکهنه میشود؛سپس جای خود را به مفاهیمی تازه درپارادایمی دیگرمیدهد .

نخستین کسی که واژه پُست مُدرن را بکاربُرده # آرنولد- توین بی ( 1889- 1975) تاریخ دانِ انگلیسی است که پُست- مدرن را یک دورانِ تاریخی میداند که اقوام وفرهنگ های غیر اروپایی به قدرت میرسند . # توین بی مسلمانان را به درگروه نوگرا و دارای عصبیتِ قومی تقسیم میکند ونتیجه میگیرد که هیچ کدام آینده ندارند .

          پُست مُدرن ها نمی خواهند واژه ی # پُست  به معنای بعد یا پسا ترجمه شود که معنای زمانی پیدا کند امّا نمی گویند اگر پُست- مُدرنیسم معنای زمانی نداشته باشد پس زمانِ پُست- مدرنیسم چه زمانی است ؟

غرب یک شبه غرب نشده بلکه ازدورانِ # رنسانس به این سو با امید به آزادی وپیشرفت ؛ درحالی که سودای تسلط به زمین وزمانه را درسر می پروراند ادعا داشت که بیماری ؛ فقر وجنگ راازمیان برخواهدداشت  . بااین انگیزه هاواعتقادبه آزادی وحقوقِ بشر؛ توسعه ی انسانی وپیشرفتِ صنعتی غرب ؛ غرب شد . # مارتین- لوتر بنامِ اصلاح مذهبی # پروتستانیسم را پدید آورد و مسیحیت را با روح سرمایه داری که تازه نطفه بسته بود و روحِ مدرنیته تفسیرکرد و  سازگاری بیشتری نسبت به کاتولیک ها داشت امّا همه ی اصولِ تمدّنی که درقرنِ 18 میلادی با صراحت بیان میکرد بتدریج با تردید وبی اعتقادی روبرو شد یعنی همان وضعیتی که # پُست- مدرنیسم درقرنِ بیستم دارد واین به معنی آن است که # پُست- مدرنیسم یک دوران یاعقیده ومَرام نیست بلکه وضعی است که اعتقادات درآن سُست شده است .

          وقتی # هابرماس میگوید : ” پُست مُدرن هامُرتجعانی هستند که جلوی روندِ مدرنیته را میگیرند ” اشاره اش به ناتمام ماندنِ مدرنیته است که در روندِ آن انحرافی پدید آمده است و در انتقاد از پُست مدرنیسم تاریخ غرب را رو به سوی تفاهم وهمزبانی میداند نه رو به سوی بی معنایی ؛ پُست مدرنیست ها بحث را در انحراف روندِ مدرنیته نمیدانند بلکه اختلاف را برسرِمعنای مدرنیته میدانند اما سخن برسرِ این است که آن اصول وقواعدی که دنیای غرب با آن ساخته شده دیگراعتبارِمطلق ندارند . به گفته ی # شارل- بودلر :

  • دیگر آن مردانِ قوی بنیانگذار وجود ندارند واخلافِ آن ها مردان وزنانی ضعیف هستند .

غرب آن اراده ی معطوف به آینده را که درقرونِ 18 و19 داشت را از دست داده بود چرا که تمدّنی بود که هم آزادی وعلم وتکنولوژی و ایده های بزرگ دارد هم تمدّنِ استیلا وغلبه و خشونت است . این تعارض درتمدّن غرب را برخی اتفاقی و برخی دیگر دارای ارتباطِ دیالکتیکی وبه گفته ی # لیوتار :

  • این ها عوارض نیستند بلکه نیش ونوشِ ذاتی تمدّنِ غرب است .

با پدیدارشدنِ عقلِ # دِکارتی مدرنیته آغاز میشود که با عقلانیتِ # هِگِلی استحکام پیدا میکند . این دو فیلسوف بنیانِ مدرنیته و عنصرِاصلی آن علمِ جدید  را استوارکردند .

  • # پُست- مدرنیته نقدِ اساسی# مدرنیته است .

# هابرماس در روندِ مدرنیسم کاستی وعیبِ رفع شدنی می بیند که پس ازبرطرف کردن آن مدرنیته به کمالِ خود رسیده تمامیت پیدا می کند امّا پُست مُدرن ها می گویند :

  • رَوَندِ مُدرنیزاسیون اصلاح شدنی نیست .

مشکلِ پُست- مُدرنیسم قائل نبودن به # معناست به همین دلیل زبانِ مناسب بحث در بابِ آن زبانِ دُشوار و آشوب زده ای خواهد شد. # هابرماس و# لیوتار که دوفیلسوف با سابقه ی فراگیری مُشابه آنچنان که باید درمباحثات زبانِ یکدیگر را نمی فهمند که این نفهمیدن یکی از نشانه های وضعِ مکتبِ # پُست مُدرن است . زبانِ یکدیگر را نفهمیدن یعنی اصولِ مُشترک نداشتن و برهمین اساس :

  • دورانِ پُست مدرنیسم دورانِ غلبه ی تفرقه وپراکنده بودن است .

# پُست مُدرنیست ها مانندِ هوادارانِ # هرمینوتیک وبسیاری ازمنتقدان ؛ قصد وچرایی پدیداری آثارِهنری را به چیزی نمیگیرند یا همانگونه که مدرنیته به # عقلانیت خوشبین و # عقل را مِلاک ومعیارفهمِ همه چیزمیداند پُست مدرنیسم به # عقل خوشبین نیست و با تردید به # عقلانیت نگاه میکند و عقل ومنطق را افسانه میداند .

زمانی که # ماکس- وِبِر میگوید :

  • رویکردِ مدرنیته افسون زُدایی است .

درحقیقت افسون و افسانه را پذیرفته است درحالی که پُست مدرنیسم اصالتِ # عقل را نیزافسانه میداند با # عقلانیت مخالفت نمی کند .

  • عقل با عقلانیت تفاوت دارد یعنی عقل با ما نسبتی دارد و ما با عقلانیت نسبتی داریم و این درحالی است که عقلانیت یک دستگاهِ فکری است که در بیرون ادراکِ ما قرار دارد .

اگر قرنِ 18 میلادی عصرِخِرَدورزی نام گرفته وبراساس عقلانیت تمدّنی را پی ریزی کرده است پس چرا دُچارِ انحراف از عقلانیت شد ؟ چه تضمینی وجود دارد که بارِدیگردُچارِ انحرافی دیگر نگردد ؟

زمانی # هابرماس از مدرنیته و دورانِ خِرَدورزی  و روشنگری قرنِ 18 میلادی انتقاد میکرد امّا بتدریج رویکردِ اندیشگی خود را تغییرمیدهد و کتابی درباره ی ” گفتمانِ مُدرنیسم ” می نگارد و از فلسفه ی مُدرن می گوید وجریانِ ضدّ عقلانیت فلسفه ی معاصر را نقد می کند وهمانگونه از # نیچه فیلسوفِ رسمی # پُست- مُدرن ها نیز انتقاد می کند چون عقلانیتِ مُدرنیسم را ” پَتیاره “خوانده است .

درهرحال مُدرنیست ها همچنان از توسعه وپیشرفتِ دورانِ مُدرن دفاع می کنند و درمقابل پُست مدرنیست توسعه وپیشرفت را اسمِ شبِ هوادارانِ مُدرنیته میدانندتا استیلای فرهنگِ اروپایی را بر سایرِ فرهنگ ها توجیه کنند .

چرا مُدرنیست ها همه چیز را نقد می کنند جُز اصولِ مُدرنیته ؟

اگر نقد از درونِ مُدرنیته آغازشده است آیا :

میتوان از باطنِ مدرنیته یا از حقوقِ بشر و منشاء آن وظاهروباطنِ این حقوق پُرسش کرد ؟

اینکه بگوئیم حقوقِ بشرچیزِخوبی است وَ چون خوب است آن را محترم ومُسَلّم بداریم حقیقتِ حقوقِ بشر را معلوم نکرده ایم مگرآنکه به قیاس و با رَوِشِ علمی حقوقِ بشرا اصلِ موضوع قرارداده باشیم درمقابل پُست مُدرنیست هاحقوقِ بشر را نیز افسانه ی دورانِ مُدرن میدانند چون منشاء اثر، عملکرد یا جلوه ی عملی قابلِ دفاعی ندارد . این اختلافِ نظرها تاکنون رفع نشده اند درحالی که تاریخ اندیشه تاریخ رفع اختلاف ها نیست بلکه تاریخ کنارگذاشتن مواردِ اختلاف پیشین و بُروزِ اختلافاتِ تازه است .

          عقلانیت پس از عقل گرایی # دِکارت اختلافاتِ قرونِ وسطا را رفع نکرد بلکه آن ها را کنار گذاشت و طرحِ جدیدی برای اندیشیدن درانداخت برهمین اساس اگر درآینده ی اروپا طرحِ جدیدی برای اندیشیدن پدیدار شود چه بسا بر اندیشه ی مُدرنیته و پُست- مُدرنیته غلبه کند.

تاریخ غرب بعد از # رنسانس درطولِ 5 قرن سرگذشتی دارد که تحوّلاتش مثال ومقصود جامعه ی جهانی قرار گرفتهبود امّا امروز موردِ بحث ونقد است وسیرِتاریخی آن نشانگرِآن است که دیگر به مُدرنیسم وتمدّنِ جدیدِ غرب نمیتوان ایمان داشت و این سستی ایمان نه تنها بر تاریخ غرب که بر آینده ی جهان اثر می گذارد :

  • آینده ؛ همان نیست که درخیالِ اندیشمندان قرنِ 18 میلادی پرورده شده است .

 

 

 

 

  • مکتبِ باوهاوس Bauhaus ( 1919 – 1933 )

مدرسه ی هنر ومعماری شهرِ# وایمار درآلمان که موجودیت آن مُقارن با جمهوری وایمار در کشورِ آلمان بود که پس از به قدرت رسیدنِ # هیتلر؛ حزب نازی ناسیونال سوسیالیست این مدرسه را مُنحل کرد .

مکتبِ باوهاوس مکتبی شورشی بود . درحقیقت تعهداتِ سیاسی به این یا آن گرایش بر هنرهای مستقل و هنرمندانِ آوانگارد یا پیشرو در دورانِ جنگ غلبه داشت واینگونه تعهدات محدود به چپ گرایی نبود .

مدرسه ی باوهاوس درسال 1919 درتکمیل مدرسه ی ” هنرهای عملی ” وایمار تآسیس شد . بسیاری از شخصیت های هنری برجسته در عرصه ی نقاشی ومعماری نوین مانند # کُلِه ؛ #کاندینسکی ؛ # نیس- وان- دِروهه و … باآن که برسرِپاره ای مسائل بایکدیگراختلافِ نظرداشتند درمدرسه ی باوهاوس تدریس میکردند و افکارِ نوگرای هرکدام در زمینه ی صورت یا فُرم ، مواد ومصالح کارِهنری وضرورت کارِگروهی ، شعارِسَبکِ بین المللی مُلهِم از باوهاوس تا دهه ی 60 میلادی دربسیاری ازمدارس طراحی ومعماری تدریس میشدند.

 

  • مکتب فرانکفورت Frankfurt School  

درسال 1923 میلادی چند اندیشمند وابسته به موسسه ی تحقیقات اجتماعی دانشگاه فرانکفورت به راهنمایی # کارل- گرونبرگ این نهاد را تآسیس کردند که در دوره ی نازیسم از آلمان به نیویورک کوچیدندو پس از پایان جنگ دوم جهانی درسال 1949 به وطن بازگشتند . #ماکس- هورکهایمر ( 1895 – 1973 ) فیلسوف ؛ # والتر- بنیامین(1892 – 1940 ) فیلسوفِ مارکسیست # تئودور- آدورنو( 1903 – 1961 ) فیلسوف ؛ آهنگساز ؛جامعه شناس نئومارکسیست # هربرت- مارکوزه (1898 – 1979 ) فیلسوق وجامعه شناس اندیشمندانی بودند که تدوینِ یک ” نظریه ی انتقادی “برمارکسیسم را ضروری میدانستند و مخالف همه ی اشکالِ پوزیتیویسم وتحقق گرایی وتمام تفسیرهایی که مانند تفسیر# استالین که دُچارمادّه گرایی یا ماتریالیسم خام و دُگماتیزم و جزم اندیشی تغییرناپذیرند .

ازدیدگاهِ این مکتب فقط یک رویکردِ ” انتقاد ازخودِ ” بی انتها ومستمرمیتوانست مانعِ ناتوانی نظری وعملی تغییراجتماعی گردد . این مکتب برجنبش های بنیادگرایی مانند#چپِ نو تآثیرگذاشت .  تکنولوژی جدید را چه درنظام دسرمایه داری باشد چه درنظام شورایی نفی میکندوعقیده دارد تغییراجتماعی فقط با عملِ واقعی انقلاب امکان پذیراست .

 

 

 

  • مکتب زیبایی شناسی Aestheyicism

نظریه ای که می گوید آثارهنری باید با معیارهای هنری یا زیباشناسی معیار ارزیابی شوند و ارزش آثارهنری هیچ ارتباطی با مطلوبیتِ اخلاقی ؛ سیاسی یا دینی ندارند یا نظرگاهی تندروتری که براساسِ آن ارزش های زیباشناختی باید درزندگی وعمل چون یک کُلّ ؛ برارزش های دیگربرتری داشته باشد . شعار ” هنربرای هنر ” # تئوفیل- گوتیه نظریه ای میانه روتراست .

 

  • کشفِ زمانِ گذشته ؛ پاسخ به زمانِ حال

ویژه گی هنروادبیات قرنِ بیستم برقراری ارتباط با هرآنچه در زمانِ گذشته رُخ داده وهرآنچه در زمانِ حال واکنون رُخ میدهد است . همان گونه که اتّکای مکتبِ کلاسیسیم برآداب وسنّت گذشته بود یا مکتب رُمانتیسم بداهه گویی ناب را ؛ هنروادبیاتِ معاصردُچارِاستیلای سنّتِ خاصی ازگذشته نبوده امّا آگاهی ازاینکه ” زمان ازنظرِکمیّت اهمیتِ خودرا ازدست میدهدوارزشِ کیفی پیدا میکند ” هنرمندِ معاصر را وامیدارد تا با کشفِ زمانِ گذشته پاسخی به زمانِ حال را جُست وجو کند .

بروزِ ناکارآمدی مکتب #ناتورالیسم دراوایلِ قرنِ بیستم نویسندگان را واداشت تا خارج از چهارچوب های قواعد آثاری خلق کنند که ویژه گی این آثار را فقط میتوان از روی روِش کارنویسندگان وموضوع ومحتوای اثرِهرکدام تقسیم بندی کرد. رُمان بیش ازشعردرقیدِ توقع وعادتِ خوانندگان وکمترازشعرمستعد تحوّل است با اینهمه نویسندگان برای یافتنِ قالبِ مناسب برای فهمِ خواننده ی متوسط تلاش میکردند با توصیف واقعیتی حقیقت نما بربسترداستانی جالب براساس دوگرایش اثرِخود را خلق نمایند : روانشناسی ومشاهده و وقایع نگاری .

          # مارسل- پروست ( 1871 – 1922 ) درچنین شرایطی با نفوذ وتآثیری چشمگیر رُمانِ ” درجُست وجوی زمانِ ازدست رفته “پا به میدان میگذارد که شخصیتِ اصلی رُمان درآغازکودک است و درپایان مردی کامل است درحالی که هیچ رشته ای حوادثِ زندگی را بهم ربط نمی دهد با کاوشِ حیرت انگیزی مسائل متعددی چون زمان ؛ خاطرات ؛ حافظه ؛ عشق ؛ حسادت وحماقت ؛ علاقه به موسیقی وذوقِ گرایش به تئاتر وهنردوستی را تحلیل میکند وبرای بیانِ این مسائل روحیاتِ کسانی که در کودکی ودیگرمقاطع زندگی درپیرامونش بوده اند را در رُمانِ خود ترسیم میکند .

 

  • چند مکتبِ کم دوام

 

  • مکتب جهان وطنی Cosmopolitism

این مکتب را # والری- لاربو و # پل- موران دوشاعرفرانسوی براساسِ عقیده ی خودشان واردِ ادبیات کردند :

 

  • همه ی مردم نه مردمِ یک کشور بلکه مردم تمام جهان باید خود را هموطنِ یکدیگربدانند .

این دوشاعر شعر را وسیله ای میدانستند که با وزن وآهنگِ خود حرکت وسرعت تمدّنِ ماشینی را شرح میدهد . دستیابی به مقصودِ هم وطنِ مردمِ دنیا بودن هم جُز با مسافرت وحضوردرکشورهای گوناگون میسّرنیست پس باید ازقیدِ # ملیّت آزادشد . تمدّن مادّی زندگی درونی را از انسان میگیرد

وظیفه ی شاعر بازگرداندن زندگی درونی به انسان هااست .

 

  • مکتبِ ناتوریسم Naturism

درژانویه ی سال 1897 دوشاعرفرانسوی بنام های # سن ژرژ- بوئلیه و # اوژن- مونفور بیانیه ی مکتبِ ناتوریسم را در روزنامه ی فیگارو به چاپ می رسانند . # ناتوریست ها هم سردی وخشونتِ مکتبِ # پارناس و هم ریزه کاری و موشکافی های مکتبِ # سمبولیسم را رد میکردند تا تحوّلی درشیوه ی تغزّل ایجاد کنند وبرای دستیابی به مقصودِ خود درصددِ کشفِ منبعِ الهامی سالم ونیرومندبرآمدند . # ناتوریست هادر آثارِخود ؛ زنددگی ؛ طبیعت ؛ عشق و شجاعت را ارج می نهادند هرچند نتوانستند مکتبِ خود را پایدارنگه دارند امّا شوق وتمایلاتی را در شاعرانِ جوان دامن زدند . بسیاری ازمنتقدان ” مائده های زمینی ” اثر # آندره- ژید را درزُمره ی آثار مکتب # ناتوریسم به شُمارآورده اند .

 

 

 

  • مکتب وِریسم Verisme

# وریسم مکتبی است که ازتلفیقِ دو مکتب رئالیسم وناتورالیسم فرانسه در ایتالیا پاگرفت وهمانجا رُشد کرد و از میان رفت .

# جووانی- ورگا ( 1840 – 1944 ) بانی مکتب “وریسم” اهلِ سیسیلِ ایتالیا درجوانی داستان های عوام پسند می نوشت و به تدریج زادگاهِ خود را فیلسوفانه توصیف میکرد . #ورگا؛ شکلِ دیگری به رئالیسم فرانسوی داد وبزرگراهِ رئالیسم ایتالیایی راگشود .  

این مکتب پس از سی سال در بوته ی فراموشی ماندن نمونه ی هنرِداستانسرایی ایتالیا به شمار آمد .

 

  • مکتب فوتوریسم Futurisme

نامِ این مکتب از واژه ی future به معنای # آینده گرفته شده وبرای نخستین بار در ایتالیا پدیدار شد و بانی آن # مارینِتّی Marinetti ( 1876 – 1944 ) شاعرِ ایتالیایی بود که عقیده داشت :

  • قرنِ بیستم ؛ عصرِتمدّن ودورانِ صنعتی شدن است . باید برای ادبیات ای عصر شیوه و زبانی # ماشینی ایجاد کرد .

# فوتوریسم در ابتدا برضدّ مُغلَق گویی شاعرانِ آن زمان قد عَلَم کرد تا نشانگروبازتاب زندگی ماشینی دورانِ مُدرن باشدکه آن را دنیای # آینده میدانست و مخالفِ دخالت دادن احساسات وهیجانات درونی ؛ رعایتِ دستورِزبان و موافقِ آزادی در بکارگیری # کلماتِ غیرِشاعرانه بود و از کلماتِ بُریده ومقطّع ونامربوطی شبیه به اصطلاحات تلگرافی استفاده میکرد .

این مکتب پیش از انقلاب اکتبر1917 درشعرِ روسیه اثرگذاشت . نماینده ی # فوتوریسم- روسی درادبیات روسی # ولادیمیر- مایاکوفسکی ( 1892 – 1930 ) بود که شیوه ی فوتوریسم را وسیله ی مناسبی برای تبلیغات انقلابی وبهترین راه برای نزدیک کردن شعربه ذوق وسلیقه ی عوام میدانست .

# فوتوریسم پیش ازجنگِ اوّل جهانی در اروپا و درسال 1921 در روسیه نابود گردید .

 

  • مکتب اونانیمیسم Unanimisme

این مکتب را # ژول- رومن شاعرونویسنده ی فرانسوی برضدّ فردپرستی # سمبولیست ها بنا نهاد و شعری پدید آورد که برخلافِ شعرِقرنِ 19 میلادی تبلیغِ افکارِکلّی نبود بلکه میخواست زندگی را به مددِ عشق وعاطفه تغییردهد تا شرفِ حقیقی و روحِ یگانه ای برای انسان بسازد .

کلاسیسیم با # فرد سروکارداشت ؛ سمبولیست ها درگوشه ی تنهایی و اِنزوا به غرقِ تفکّرمیشدند ولی اونانیمیست ها جامعه را درهیئتِ کلی مخاطب قرارمیدادند که :

  • اندیشه شما باید اندیشه ی گروهی باشد نه فردی ؛ زیرا یک زن وشوهر ؛ یک مجلسِ اُنس ؛ یک جماعتِ پراکنده همین که براثرِ ایمان و عشق به جنبش وهیجان درآیند روحِ مُشترکی خلق می کنند که همان # خدا است .

مرام وآئین # اونیمانیسم ؛ ازگرایشِ فروتنانه به مسیحیت # لئون- تولستوی ، نظریاتِ جامعه شناسانی چون # امیل- دورکیم ( 1858 – 1917 ) و# گوستاو- لوبون(1841 -1931 ) ودرغایت فلسفه ی ایده آلیسم تآثیرپذیرفته است .

 

  • مکتب مینیمالیسم Minimalism یا کمینه گرایی

بیانِ موجز و روش های کمینه ی ساده وخالی ازپیچیدگی های معمولِ شِبهِ فلسفی پایه ی مکتب # مینیمالیسم است که نخستین تبلورِ آن ها درمیان هنرمندانِ آوانگاردِ روس تبار پس از انقلاب اکتبرپدیدارمیشود که به ایجاز ؛ حذفِ اضافات واَشکالِ هندسی گرایش داشتند و تجربیاتِ آنها بعدازجنگِ دوم جهانی و دردهه ی 1950 – 1960 بر هنرمندانِ اروپا وآمریکا اثرگذاشت و به سرعت درآمریکا گسترش یافته وبه یک جنبش هنری تازه بَدَل میگردد .

آثارِحجمی # ریچارد- سِراکه برای فضای شهری ساخت از نظر حسی وروانی بحث برانگیز بودند . # مینیمالیسم- آمریکایی درشکل هایی گوناگون ازطراحی به ویژه درهنرهای تجسمی و موسیقی بکارگرفته میشدند . مینیمالیست ها براین باوَربودند که با زُدودن کمپوزیسیون وترکیب بندی وبکارگیری مواد ساده واغلب صنعتی که شکل های هندسی بسیارساده ای دارند میتوان به کیفیتِ نابِ رنگ ؛ فُرم ؛ فضا ومادّه دست پیدا کرد .

مینیمالیسم درادبیات شیوه ای برپایه ی فشردگی محتوا و حدّاکثرِ ایجاز که فقط به عناصرِاصلی وضروری درخلاصه ترین شکل ممکن می پردازدکه کوتاه نویسی ویا داستان کوتاهِ کوتاه نامیده میشوند .

منتقدانِ هنری کوتاه کردنِ بیش ازحد را عاملِ بی روح بودن آثارِ مینیمالیست ها میدانند وکمینه گرایی افراطی را # واقعگرایی- سوپرمارکتی ؛ # آدامس_ بادکنکی- شیک یا #ساده گرایی- پپسی کولایی خوانده اند .

 

 

  • مکتب پرسپکتیویسم

” وحدت بخشی به معنا ها و مفاهیم “

نخستین بار # نیچه بنیانِ چنین نگرشی را نهاد . دراواسط قرنِ 18 # امانوئل- کانت برای # عقل انسان مرتبتی قائل شد که براساس آن میتواند به دلایلِ فطری ؛ پُرسشی همیشگی دربابِ متافیزیک ؛ وجود یا عدمِ وجودِ # خدا را مطرح کند . ازسوی دیگر # کانت قوّه ی عقلِ انسان را ناقص می انگارد درنتیجه توانِ رسیدن به پاسخی منطقی را نخواهد داشت . # پوزیتیویسم درپیِ آن بود که معنا را از جانِ خودِ # اُبژهها بیرون بکشد امّا جهانِ اندیشگی # نیچه جهانی دیگرگونه بود که خودش آن را بازی کودکانه می خواند .

 

هزاران سال است که ادیان ومذاهب ومکاتب گوناگون به دنبالِ وحدت بخشیدن به ادراکات                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                  

انسانی بوده اند .

مکتب # پرسپکتیویسم با اذعان به اینکه ” حقیقتی درکارنیست ” درتعامل با دانشِ #هرمینوتیک ازیکدیگرپُروخالی میشوند امّا دریافتِ شناختی یگانه را امکان پذیرنیافتند چون هرانسانی تجارب وخاستگاهِ ارزش- مدارِ ویژه ی خود را دارد . هرفیلسوف وهرانسانِ اندیشنده ی دیگری برمبنای انگیزه های همسویا درتعارض ؛ به اراده ی شخصی خود سویه می بخشد وگامی بسوی حقیقت برمیدارد و به دریافتی می رسد که خودش مالک آن است و دراین راستا با غریزه و اراده به تآویل وتفسیرپدیدارهایی می پردازد که در ذات بی معنا وتُهی وعاری ازحقیقت اند .

فلسفه ی دورانِ مُدرن معطوف به انسان است که # فروید به ناخودآگاه و # هایدگر به زیستِ آگاهانه در پرتو مرگ آگاهی و# لاکان روانکاو معاصربه نشانه های کلامی وزبانی انسان درقرنِ بیستم پرداخته اند . فلسفه ی معاصر ازخدا وماوراءالطبیعه رهایی یافت و به # منِ- اندیشنده گرایش پیدا کردکه حاصل این فرآیندِ اندیشگی ” تَکَثّردرمعنا ” است .

 

  • اِسنوبیسم

این واژه به مجموعه تمایلاتی اطلاق میگردد که عارضه ی دورانِ مُدرن در کسانی  است که # اِسنوب نامیده میشوند یعنی :

  • کسی که میل دارد جزئی از خواصِ جامعه باشد .
  • کسی که با سماجت ازکسانی تقلید می کند که به خیالِ خودش آنها را بالاترازخودش می پندارد وچاپلوسانه آنها را می ستاید وغرق درابتذال می کوشد تا با آنهادرآمیزد.
  • کسی که خود را برتر و بالادست میداند و به اظهارِتمایلِ زیردستان جوابِ سَربالامیدهد چون درست یا غلط عقیده دارد معلومات یا سلیقه وعلائقی بالاترازدیگران دارد .
  • کسی که ثروت وموقعیتِ اجتماعی دیگران را ستایش میکند وعقاید ورفتارش را براساس ثروت وموقعیتِ اجتماعی دیگران تنظیم میکند .

با تجزیه وتحلیلِ تعاریفِ بالا به صفات وحالاتی درفرد می رسیم که دارای : دانشِ اَندَک ؛ سَبُکسر ؛ نوکیسه ؛ مبتذل ؛ دَهن بین ؛ مُقلّدِ کورکورانه ی # مُد وچیزهای زود گذر ؛ متظاهربه فهمِ اجتماعی همراه باابرازِاحساسات وعقایدی که دراصالتِ هرکدام تردید وجود دارد . تظاهرِدائمی به آشنایی با شخصیت های مشهور واصرار به حضورداشتن در مجامعِ مهم وپُرزرق وبرق وپُرخرج وازاین قبیل نشانه های یک عارضه وعلائمِ # اسنوبیسم درفردی است بنامِ # اسنوب .

# سامرسِت موآم نویسنده ی انگلیسی زاده ی کشوری است که زادگاهِ # اسنوبیسم است وبرای شناسایی یک # اسنوب می نویسد :

  • اسنوب ؛ تن به هرخفّتی میدهد ، هرجوابِ سربالایی را ندیده میگیرد ، هرگونه اهانتی را زیرسبیلی دَر میکند تا به مجلسی دعوت شود که دوست دارد درآن حضورداشته باشد وگرنه چیزی کم می آوَرَد .

# اسنوبیسم دارای بارِفرهنگِ طبقاتی است وتشخیص آن به دَرکِ حدّ وحدودِ طبقاتِ اجتماعی و تفاوتِ فرهنگ های هرکدام نسبت به یکدیگر دارد که شناختِ ماهیتِ پدیده ی # اسنوبیسم وتشخیصِ فردِ # اسنوب را بسیارپیچیده میکند واین مقوله را در حیطه ی روانشناسی اجتماعی قرارمیدهد که به رابطه ی ذهنی وعاطفی انسان با دیگرپدیده ها می پردازد .

          واژه ی # اسنوبیسم نخست پادرهوا وبی ریشه به نظرمیرسد . در زبان های ملت های اروپای غربی ، اصطلاحات ولغاتِ انتزاعیِ علومِ انسانی ، مَرام ها ، طبقات واقشارِ مردم ریشه ی یونانی یا لاتین دارند امّا هیچ نشانه ای ازبکارگیری واژه ی اسنوبیسم درمتونِ سیاسی واجتماعی یا حتّا نوشته های طنزوهجو تا قرنِ 18 میلادی دیده نشده است مگردرانگلستان که درزبانِ گفت وگوی عوام آنهم به معنای # پینه دوز که بعد ها تبدیل به صفتی عام برای عوام گردید . میتوان گفت # اسنوبیسم یک پدیده ی فرهنگی برآمده از دورانِ مُدرن وساختِ امروزی طبقاتِ اجتماعی #پُست- مُدرن است .

ازنخستین مُفسّران ومنتقدانِ شارحِ # اسنوبیسم نویسنده وروزنامه نگارِانگلیسی #ویلیام- تَکِری(1811 – 1861 ) درقرنِ 19 است . او در رُمانِ ” بازارِخودفروشی “تصاویرِگویایی از جامعه ای بدست میدهد که فکروذکرِ مردمانش ازخُرد وکلان و عالِم وعامی # پول است . # تکری دراثرِدیگرش ” کتابِ اسنوب ها ” ازآداب ورسوم جامعه ی بریتانیا انتقاد وآن را به سُخره میگیرد که معیارهای اولیه ی شناختِ اسنوبیسم درمتنِ آن مشاهده میشود ونشان میدهد که اسنوبیسم تاحدودِ زیادی تلاشی آگاهانه برای دستیابی به موقعیتی # متمایزدرجامعه است و می نویسد :

  • بعضی اسنوب ها نسبی وبرخی مطلق اند . منظور از # اسنوبِ مطلق اشاره به کسانی درهمه جا ودرهمه ی مجامع ازصبح تا شب و از جوانی تا لبِ گور وجود دارند و #اسنوبیسم گویی بطورفطری درآنها به ودیعه گذارده شده است ودیگران کسانی هستند که تنها در بعضی شرایط و روابط # اسنوب اند .

# اسنوبیسم تلاش برسَرِتمایز داشتن است و # هنر بعنوانِ پدیده ای تمایزبخش یکی از مساعدترین محیط ها برای نشو ونمای # اسنوبیسم است . تجمّل پرستی و درویش نمایی دوصفتِ جدا ازهم هستند ولی میتوان آنها اسنوبیسم در دوشکلِ متفاوت ولی همزاد تعبیرکرد . اصطلاحِ لاتین # سینه- نوبیلیتی Sine Nobilitate به معنی فاقد اصل ونسب والقابِ اشرافی ؛ دورزمانی دردانشگاه های # کمبریج و # اکسفورد برای توصیفِ افرادِ معمولی و تمایزِ آنها از افرادِ اشرافی بکار می رفته که بتدریج به S.NOB ( اِس . ناب ) خلاصه شده است . پیشینه ی کاربُرد واژّه ی # اسنوب نشان میدهد که ابتدا به معنی # پینه دوز سپس برای تحقیرِعوام بکارمیرفت اما ازنیمه ی قرنِ 19 میلادی به طرزِفکرکسی اشاره داشت که مردمِ عامی را تحقیرمی کند وخودش هم دُچارِتفاخر است . # اسنوبیسم را قاعده ی بازی درذهن بازیگران درابعاد واشکال بسیارپیچیده است .

          درجامعه ی طبقاتی بریتانیا تا اواسطِ دوره ی ملکه ی ویکتوریا حدودِ دهه ی 1880 میلادی شمارِپیشخدمت وکُلفت ونوکرها بزرگترین گروهِ جمعیتی به شمارمی رفتند و ازشمارکارگرانِ صنعتی بیشتر بودند . درچنین جامعه ای وجود برداشت های پیچیده و با ابعاد واشکال بسیار ازپدیده ی # اسنوبیسم جای تعجب ندارد .

هرچه پیش ترمی آئیم قشرهای جدید به ساختارِ جمعیتی افزوده میشوندکه درجوامع طبقاتی مانندِ بریتانیا موضوع پیچیده ترمیشود تا جایی که امروزه درآمدِ هنگفت داشتن اهمیتِ بیشتری ازداشتنِ القابِ منسوخ اشرافی دارد به همین دلیل امتیازاتِ اجتماعی به دودسته ی کیفی مربوط به ظرافت ودانایی و کمّی مربوط به موقعیتِ مالی- اجتماعی تقسیم شده اند .

          میتوان نتیجه گرفت که # اسنوبیسم پدیده ای است که درجوامع سنّت گرا و در روندِ دگرگونی های عمیقِ اجتماعی آشکارمیشود و بازتابِ تنازع طبقاتی درجامعه است که طرز فکربالادستی هاست که ازبالا به فرودستان نگاه می کندومِنّت هم می گذارند وهمانطورطرزفکرِپائین دستی است که به بالادستِ خود نگاه میکند وعقیده پیدا کرده که شاه نشین وبالانشین به حکم بالادست بودن هرچه هستند بهترند وهرکاری هم می کنند هم درست تراست وهمین رویکرد دردورانِ مُدرن به بالادست ها ؛ بهترها و متمدّن ها میدان بیشتری برای ابرازوجود و# تمایزِ هرکدام ازآنها را درچشمِ دیگران فراهم تر کرد .

          # اسنوب کسی است که میل دارد تاتصویرش درچشمِ دیگران همان باشد که خودش خیال می کند که هست انگاری تمامِ عمر دربرابر دوربین تصویربرداری سینما یا روی صحنه ی تئاترِ فرضی است .

          # اسنوبیسم به یک ملت خاص محدود نمیشود چه بسا ملت هایی که سودای # تمایز را درسَردارند وهرکدام به روشِ خود مقابله به مثل می کنند چرا که طرفین خواهانِ تمایز ازدیگران است و درنگاهِ # اسنوب شرطِ لازم وکافی برای تمایز و داخلِ آدم شدن بیشترفرضی و بدون فلسفه وخِرَد است چراکه دنیا برایش محلِ امتحان نیست بلکه کنکور ومسابقه ای است که درجریانِ آن مُدام باید کسانی را حذف کند تا بفهمد چه کسی سَرَش به تنش می ارزد و ازدیگران # متمایزاست .

چه بسا نویسنده ای همراهِ امضای اثرش بدونِ هیچ مناسبتی نامِ محله ی اعیان نشین وگران قیمتی که محلِ نزولِ الهام ونگارش اثرش بوده را هم قید می کندکه بی تردید باغِ روح افزای ولینعمتی هنرپروَر وقدردانی ازاوست که به تلمیح بیان شده است . آئین وآدابِ مَدح وصله نیزبه مُرورِزمان تغییرمی کنند .

          دراین میانه ی این مبارزه ی پیگیر؛ ابتدا برای # تمایزداشتن وسپس طرد وحذفِ دیگری پدیده ی # مُد ابزارکارآمدِ دیگری به شمار می آید که با زیبایی و حَظّ بَصَر ارتباط دارد که بدونِ دلیلِ خاصی ، شکل وطرح و رنگِ لباس ها را تغییرمیدهد و این بار تمایز داشتن در پوشش همراه با تجمّل وگران بها به میدان می آید که ازابتدای قرنِ 18 میلادی به بعد # مُد به  پدیده ای فراگیربَدَل میشود جدا ازخواست وسلیقه ی افرادی که پیروی از # مُد را پیش رفتن با زمان میدانند. طبقاتِ مُرفّه وثروتمند به وسیله ی مُد خود را ازدیگران متمایزوبگونه ای میان خود ودیگران دیوارِدیگری می کشند ؛ تمایز ازاکثریتی که قادرنیستند # مُد- روز باشند وبدین ترتیب فقرا ونابرخورداران در پیروی از # مُد نیز از قافله عقب می مانند وسلیقه ی یکسان مَلاطِ پیونددهنده ی فرهنگِ یک طبقه ی اجتماعی وعاملِ تمایز ازدیگرطبقات جامعه وتحقیرطبقاتِ پائین دست واشتیاقِ آنان به تقلید ازطبقه ی فرادست پدیدارمیشودوهمین اشتیاقِ طبقاتِ پائین دست به تقلید ازطبقات بادست به عارضه ی # اسنوبیسم دامن میزندضمنِ اینکه عاملِ ترفیعِ طبقاتی نیزهست .

# پیر- بوردیو جامعه شناسِ فرانسوی می گوید :

  • # سلیقه تمهیدی ساخته وپرداخته ی ثروتمندان برای تمایز از فقرا است . مصرف بیش ازحدّ # مُد عاملِ بالارفتن ازپلکانِ سلسله مراتبِ اجتماعی وبخشی ازتلاشِ توده های مردم برای تقلید از# بورژوا های ثروتمند وخوش سلیقه است .

 

  • بُحرانِ جنگِ سرد

یکی از محکم ترین احکام درموردِ انسان # قانونِ- مورفی است :

  • اگربرای انجام کاری راه های متفاوتی باشد ویکی ازاین راه ها به خرابی وفاجعه بیانجامد بی تردید کسی ازآن راه خواهد رفتو خطای احتمالی رُخ خواهد داد .

یعنی اگر بتوان # بیراهه رفت ؛ دیر یا زود به # بیراهه خواهیم رفت .

          بعد از پایانِ جنگِ دوم جهانی و با گذشتِ زمان بسیاری چیزها ازنظر سیاسی یا تکنولوژیک درجهانِ غرب در بسترِ جنگی سرد به # بیراهه رفته بود و کابوسِ رویارویی هسته ای میان دو اردوگاهِ شرقِ سوسیالیستی و غربِ کاپیتالیستی پیوسته نزدیک ترمیشد ؛ کافی بود یکی از دو اَبَرقدرت هابرای “خودکُشی برنامه ریزی شده ” تمدّنِ قرنِ 19 میلادی دُکمه ی شلیکِ بُمبِ اتمی را فشار بدهد .

          جنگِ هسته ای رُخ نداد امّا دو اَبَرقدرت ازترسِ نابودی متقابل نزدی به 50 سال درطولِ جنگی سرد تهدیدِ جنگِ هسته ای قریب الوقوع را مانندِ # شمشیر- داموکلس برفرازِ سرِ جهان نگه داشته بودند درحالی که در پایانِ جنگِ د.م جهانی درتعادلی ناموزون # اقتصادِ- جهانی را میانِ خود تقسیم کرده بودند ، شوروی سوسیالیستی برتمامِ مناطقی که ارتشِ سُرخ اشغال کرده بود استیلا داشت و آمریکای کاپیتالیست باقی جهانِ سرمایه داری و نیمکُره ی غربی واقیانوس ها و باقی مانده ی هِژمونی قدرت های استعماری کُهن را دراختیارگرفته و خطوطِ مرزی اروپا نیز با تقسیمِ آلمانِ مغلوب به دوکشورحل شد .

          جنگِ سرد نشان داد که سِلاحِ اتمی بنام عاملِ بازدارندگیِ متقابل پیش فرضی نامحتمل بیشترنیست و عصرِفاجعه خاتمه نیافته است چون آینده ی سرمایه داری جهانی و جامعه ی لیبرالی غرب تضمینی نداشت و احتمالِ بُروزِ یک بُحرانِ اقتصادی پس ازجنگ حتّا درآمریکای دور از جنگ بسیارقوی است .

آمریکا بیشتر تلاش میکرد تا از رکودِ اقتصادی جلوگیری کند ؛ برتمامِ اروپا اتّحادِ ملی ضدّ فاشیستی وجه غالبِ سیاسی بود ؛ شوروی هم درمناطقِ تحتِ نفوذِ خودش غیرِکمونیست ها را از #دموکراسی- توده ای حزب بیرون می راند تا این حکومت ها در زُمره ی # دیکتاتوری- پرولتاریا یا دیکتاتوری احزاب کمونیست قرارگیرند واینگونه بین المللِ کمونیستیِ محدود و اروپا محور برای مقابله با آمریکا ومتحدانش برپا شد ازسوی دیگرآمریکادرسودای یک اروپای واحد با طرحِ #مارشال برای بازسازی اروپای جنگزده وامِ بلاعوض میداد ؛ اروپایی همسو با تجارتِ آزاد ؛ بازارهای آزاد واقتصادِ سرمایه داری . اسکناسِ # دُلار با پُشتوانه ی سه چهارم طلایی که دربانکِ # فورت- ناکس تبدیل به اوراقِ تضمینی شده بود و همزمان پیمان منعِ آزمایشِ هسته ای ؛ پیمانِ محدودیتِ سلاح های استراتژیک موسوم به # سالت ، میانِ آمریکا وشوروی به امضا رسید . درآغاز دهه ی 1970 میلادی دادوستدِ اقتصادی میانِ دواَبَرقدرت رونق پیدا کرده بود که با اقدام مشترکِ کشورهای تولید کننده نفت # اوپک قیمت انرژی افزایش یافت .

          احزاب سوسیالیست وجنبش های کارگری که پس ازپایانِ جنگ در اروپا قدرتمند شده بودند چون سیاست اقتصادی خاصی نداشتند خود را با سرمایه داری اصلاح شده منطبق ساختند ؛ کمونیست ها که سودای تصاحب قدرت را درسَرداشتند نیز دنباله رو شوروی بودند و هیچ دولتِ سوسیال دموکراتی هم نمیدانست چگونه برای نابودی سرمایه داری اقدام کند پس سرمایه داری اصلاح شده برایشان مطلوب بود  و اقتصادِ لیبرال بخشی از نظامِ سیاست بین المللی بود .

صندوقِ بین المللی پول IMF و بانکِ جهانی دونهاد تابع سیاست آمریکا سرمایه گذاری درازمدّت را حمایت میکرد وبا حفظ ثباتِ ارز موازنه ی پرداخت ها نیز حلّ وفصل میکرد و بدین ترتیب اقتصادِ جهانی حولِ محور آمریکا شکل گرفت درحالی که اقتصادِ سرمایه داری ماهیت اش فرار از کنترل ملّی یا هرنوع کنترلی است .

 

  • ریزِشِ عصرِمُدرن

تحوّلِ # هنر ؛ هرچقدرهم درجامعه ریشه های ژرف وآشکاری داشته باشد مانندِ تمامی فعالیت های انسان تابعِ قوانین خود است .

دگرگونی های اجتماعی در قرنِ بیستم نه تنها ساخت بندی وبررسی های تاریخی را غیرواقعی بلکه طبقه بندی # خلّاقیتِ هنری را بیش ازپیش ناممکن کرده اند علاوه بر این ها نیروهای اثرگذاربر فضای # هنر بُرون زاد شده و بیشتر نیروهای تکنولوژیک بوده اند .

تکنولوژی با فراگیرکردن # هنر در سرنوشت آن انقلابی ایجاد کرد . # رادیو ؛ صداها ، موسیقی و گفتنارها را به اکثرِ خانه های دنیای مُدرن آورده بود ؛ با اختراع ترانسزیستور و باطری های بادوام رادیو از نیروی برق شهری مستقل و جنبه ی همگانی پیدا کرد ؛ نوارهای کاست وضبطِ صوت های کوچک وقابلِ حمل موسیقی رادردسترسِ همگان قرار دادند و با گسترشِ کامپیوترهای خانگی صفحه های کوچک ( مانیتور  ) هم رابطِ تصویری فرد با دنیای خارج شدند . تکنولوژی نه تنها هنر را فراگیر کرد بلکه برداشت های هنری را نیزدیگرگون کرد و هنرها هرچه مردم پسند تر بودند زودتر دگرگون میشدند .

 

  • پس ازعصرِ فاجعه چه برسرِ هنرهای متعالی آمد ؟

برجسته ترین موضوع ؛ انتقالِ مراکزِ فرهنگی اروپایی به آمریکا وظهورِ منابع مالی برای حمایت ازهنرمندانِ نُخبه وآوانگارد یا پیشرو است .

اروپای غربی بعد از جنگِ دوم جهانی دیگر زادگاهِ اصلی هنرهای متعالی نبود و# نیویورک جایِ #پاریس را بعنوانِ مرکزهنرهای دیداری گرفت و بازاری پدید آمد تا هنرمندان را به گران ترین کالا بدل کنند . از دهه ی 60 میلادی هیئتِ داورانِ جایزه ی نوبلِ ادبی به ادبیاتِ غیرِاروپایی روی خوش نشان دادند و نخستین آفریقایی # وُله- سوئینکا از کشورِ نیجریه جایزه ی نوبل دریافت کرد . دنیا با ادبیاتِ آمریکای لاتین آشنا شد . هنرمندان غیرِاروپایی مانندِ # آکیرا- کوروساوا ( 1910 – 1998 ) از کشور ژاپن یا # ساتیاجیت- رای ( 1921 – 1992 ) بنگالی از کشورهندوستان با فیلم های خود جشنواره های بین المللی را تسخیرکردند .

          جنبشِ معماری مُدرن پس از پایان جنگِ دوم جهانی پایگاه خود را بازیافت وهنرمندان آوانگارد که بیشترین آثارخود را درآمریکا کامل کرده بودند # سَبکِ بین المللی معماری را پدید آوردند و آمریکاکه  از دهه ی 1970 شبکه ی بین المللی هتل های خود را درجهان گسترش میداد به توسعه ی این نوع معماری کمک میکرد ؛ نقش این هتل ها برای جامعه ی بورژوایی اواخرِ قرنِ بیستم اروپا همان اهمیتتِ سالن های اُپرا در قرنِ 19 میلادی به شُمارمی آیند . هنرمندان جنبشِ بین المللی معماری بنا هایی برجسته دردیگرنقاط جهان خلق کردند از جمله # لو- کوربوزیه که شهر # چاندیگار را در هنوستان ازخود بیادگارگذاشته است .

          مراکز قدیمی هنر در اروپای غربی دُچار خستگی وافسردگیِ پس ازجنگ وامانده بودند به استثنای ایتالیا که با رویکردی ضدّ فاشیستی پس از آزادسازی کشور درقلمرو هنر سینما درطولِ یک دهه الهام بخشِ رستاخیزی فرهنگی شدند . آثار سینمایی # ویتوریو- دسیکا و # روبرتو- روسیلینی بنیانِ مکتبِ # نئورئالیسم ایتالیایی رانهادند که تآثیرِعمده ای برسینمای جهان گذاشت .

          هنرمندان فرانسوی درفاصله ی میان دو جنگ اول و دوم بنامِ # مکتب پاریس آثار و مکتب های هنری گوناگونی را پرورش داده بود ؛ دراواخرِ قرنِ بیستم همان جایگاهِ پیش ازآغازِفاجعه ی جنگ را بیشترنداشت و در آسمانِ # هنرمعاصرمانندِ شفق در تاریکی های ناشی از وقوع دوجنگ به نظر می رسید . شهرتِ نویسنگانِ فرانسوی بیشتر روشنفکرانه بود تا ادبی ؛ بیشتر ترفندهای ادبی جدید بودند مانندِ # رُمانِ – نو دردهه های 1950 – 1960 یا نویسنده گانِ غیرِ ادبی فرانسه مانندِ # ژان – پل – سارتر که بیشتر شهرتِ فلسفی داشت تا اینکه اثرهنری خلّاقانه خلق کرده باشد .

          صحنه ی هنردرانگلستان شاداب تربود که توانست یکی از مراکزِ عمده ی موسیقی و تئاتر درجهان درآن سال ها باشد امّا در ادبیات دستآوردِ قابلِ تآمّلی نداشته است .

          هنرمندانِ آلمانِ فدرال هم دستاوردِ چندانی نداشتند و میانِ دورانِ پُرشکوهِ # وایمار پیش از آغازِ جنگ و دوران تجزیه شدن پس از جنگِ دوم در نَوَسان بودند . فقط آثارِ مُخرّب و بازتاب 12 سال حکومتِ فاشیستی # هیتلرنبود ؛ 50 سال بعد از پایانِ جنگ هنوز استعدادهای ادبی آلمانِ غربی را مهاجران از نواحی شرقی آلمان تشکیل میدادند . آلمان از سال 1945 تا 1990 میلادی کشوری تجزیه شده بود ؛ آلمانِ غربی بشدّت # لیبرال – دموکرات و همسو با اقتصادِ سرمایه داری و تجارتِ آزادِ غرب و آلمانِ شرقی نمونه ی مرکزگرایی کمونیستی زیرِ پاشنه ی آهنینِ دیکتاتوری # استالین که # هنر اَمری وابسته به حکومت و حمایتِ مالی دولت بود حمایتِ دولتی هم منوط به رعایتِ خواست واولویت های حاکمیت و الگوی هنرمندان هم محدود به # رئالیسم – سوسیالیستی بود که عرصه را بر هنرمندان تنگ کرده بود .

          اتحادِ شوروی از نظر فرهنگی در رکود به سَر می بُرد و از افتخاراتِ پیش از سالِ 1917 و جوش وخروشِ هنرمندانِ آوانگارد دهه ی 1920 خبری نبود به استثنای شعر وشاعری که سنّتِ بزرگ روسیه را در قرنِ بیستم دربهترین شکل تداوم بخشیدند # آخماتوا ( 1889 – 1966 ) #ولادیمیر – مایاکوفسکی ( 1893 – 1930 ) و # بوریس – باسترناک ( 1890 – 1960 ) از آن جمله اند . هنرهای دیداری روسیه تابع نوعی زیبایی شناسی ایدئولوژیک بود که روسیه از سایرِ ملل جدا میکرد و ناگزیر بخش هایی از شوروی به ناسیونالیسم فرهنگی گرایش پیدا کردند تا دستاویزی در برابر فرهنگِ تحمیلی حزبِ کمونیست قرارگیرد . روشنفکران وهنرمندانِ پیشرو هم ازنظام دولتی و هم از مردم جدا افتاده و برخی نیز به گونه ای مبهم مشروعیتِ نظام کمونیستی را پذیرفته و خود را با آن تطبیق میدادند آنها ازحاکمان بیزاروحکومت شوندگان را خوارمی شمردند که فضایی تیره برای هنرمندان خلّاق است .

          چینِ کمونیست تا اواخر دهه ی 1970 زیرِسلطه ی دستگاهِ خشنِ سرکوب قرار داشت حتّا دردورانِ برقراری آرامش موقت با شعارِ ” بگذار صد گُل بشکفد ” حکومت در پیِ شناسایی مخالفان در دورِبعدی سرکوب بود . رژیمِ کمونیستی # مائو – تسه – تونگ درطولِ ده سال 1966 تا 1976 که با ” انقلابِ فرهنگی ” به اوج سیطره ی خود رسید ؛ پیکاری برضدّ فرهنگ ، آموزش و روشنفکران درچین به کار بُرد که در تاریخ قرنِ بیستم نظیر نداشت : به مدتِ ده سال آموزشِ متوسطه و دانشگاهی را تعطیل کرد ؛ فعالیتِ موسیقی کلاسیکِ غربی وسایرِ انواع موسیقی را درمُحاقِ ممنوعیت گذاشت وهرجا لازم می دید ساز وابزارِ موسیقی دانان را می شکست ؛ گنجینه ی ملّی تئاتروسینمای چین به داوری همسرِ# مائو که پیش تریک بازیگرِدستِ دوم فیلم های سینمایی در# شانگهای بود واگذار شد وهرچه بود را به نیم دوجین قطعاتِ نمایشی تقلیل داد که درخطّ سیاسی حاکمیت بودند .

بدینسان آن نوری که چینِ کمونیست بر صحنه ی هنر می تاباند هم کم سو بود .

          با # استالین – زُدایی ، خلّاقیت و آفرینش گری در رژیم های کمونیستی در اروپای شرقی بارِ دیگر جانِ تازه ای گرفت و شکوفا شدند . صنعتِ فیلمسازی در # لهستان ، چکسلواکی و مجارستان آثارِ برجسته ای تولید کرد و تا زمان فروپاشی شوروی به کارِ خود ادامه دادند .

          در رژیم هایی که نظرِ دیگران را تحمّل نمی کنند هنرمندانِ مستقل اگرچه به سختی امّا اثرِ خود را تولید می کنند که بدونِ هیچ تردیدی بهره ای از پیشرفتِ اقتصادی بازارِ آزاد نمی بُردند امّا احساسِ اینکه مردم به # هنر نیاز دارند همواره پُشتگرمی و رویای هنرمندانِ مستقل بوده و این حقیقت که در # سیاست – بازی شیفتگانِ قدرت ؛ اندیشه ی سیاسی واقعی ؛ مطبوعات و رسانه های آزاد معدوم تلقّی میشوند و هنرمندانِ مستقل تنها گروهِ اجتماعی بوده اند که از اندیشه ها وحال و روزگارِ مردم سخن گفته اند و این رویکرد محدود به رژیم های کمونیستی نبود بلکه در کشورهایی که روشنفکرانش با نظامِ حاکم اختلافِ نظر دارند و بطورِ محدود اجازه ی بیان نظرات خود را دارند نیز این رویکرد پدیدار است . رژیمِ آپارتاید وتبعیضِ نژادی در آفریقای جنوبی الهام بخش مخالفان بود تا ادبیاتِ درخشان تری بیافرینند یا روشنفکرانِ آمریکای لاتین درمقاطعی از زندگی خود پناهندگانِ سیاسی بوده اندکه با دستاورد های فرهنگی و هنری این بخش از نیمکُره ی غربی جهان بی ارتباط نیست .

          در اروپا پس از وقوعِ فاجعه ی دو جنگِ جهانی ، روشنفکران واندیشمندان وهنرمندان امید داشتند کشورشان به عرصه ی تحوّل یابنده ای پا می گذارند امّا چنین نشد . درجهانی سرشار ازقطب های دوگانه ومتضاد برای روشنفکرانِ اروپای شرقی تنها بدیل عبورازمرز و رفتن به آلمانِ غربی بود یاتن دادن به پروپاگاندای ” رادیو اروپای آزاد ” که آن را پذیرا نبودند . لهستان که با تاریخِ کشورِخود آنقدر آشنایی داشت که سایه های سیاه وسفید پروپاگاندای حکومت را انتخاب نکند نمونه ی همین ایستار است که به فیلم های # آندره – وایدا ساختاری تراژیک داده است تا دیگرهنرمندان را بدونِ ازبین بُردن رویاهایشان از توهّم بِرَهاند .

          هنرمندان وروشنفکران جهانِ سوسیالیستی و بخش هایی ازجهانِ سوم درمیانِ دوره هایی از شکنجه وآزار دارای رفاه وامتیازاتِ نسبی درخانه هایی یک شکل و زندان مانندِ اشتراکی آزادی و حقِ سفربه خارج یا دسترسی محدود به ادبیات خارجی را نیزداشتند امّا نفوذ آنها درحکومت های سوسیالیستی هیچ بود امّا پس از فروپاشی کمونیسم برای مدتی کوتاه روشنفکر وهنرمند بودن امتیازی آشکارمحسوب میشد .

          از دهه ی 1950 بعد از نیم قرن رکود بازارفروشِ آثارِهنری برطرف شده وقیمتِ آثارِنقاشان امپرسیونیست فرانسوی و پُست مُدرنیست های مشهور سَربه آسمان می کشید تا اینکه بتدریج سوداگری دربازارِ هنر نیز فروکِش می کند . جوامعِ شهریِ در اواخرِقرنِ بیستم به صنعتِ تفریحاتِ مردم پسندمانندِ سینما ، تلویزیون وموسیقی پاپ وابسته بودند وگهگاه به ژانرهایی برخورد میکردند که دوستدارانِ هنرِمتعالی را نیز خوش می آمد مانندِ # آریای – پوچینی و تکخوانی # پاوروتی برای جام جهانی فوتبال 1990 میلادی .

          با گسترش آموزش عالی در اواخرِ قرنِ بیستم ؛ امکانات شُغلی بیشتری برای کسانی به وجود آمد که در عرصه ی تجاری جاذبه داشتند . در برخی کشورهای اروپایی شغل یک رُمان نویس و یک استادِ دانشگاه با هم وجهِ اشتراک داشت ؛ نویسندگان در دانشگاه ها درس میدادند که زمینه های پیدایشِ یک ژانرِ ادبی جدید بنامِ # رُمانِ – دانشگاهی را در دهه ی 1960 فراهم کرده بود که محتوایی معمولی داشتند و رابطه ی میانِ دوجنس در بسترِ مشاجرات ؛ شایعاتِ دانشگاهی و ویژه گی های دانشجویان .

          واژه های مسلط بر جوامع مصرفیِ غرب دیگر واژه های کتابِ مقدس نبود بلکه نامِ کالاهای مارک دار# بِرَند بود که روی تی شرت ها چاپ میشدند تا مصرف کننده آن شایستگی  تعریف شده برای آن نماد را درخود پیدا کند ؛ تصاویری که نشانه ی جامعه ای اَنبوه با سرگرمی های اَنبوه و عجیب نیست که در دهه ی 1950 درآمریکا ” قلبِ دموکراسیِ مصرفی ” هنرِ # پاپ و به اصطلاح هنربندانی امثالِ # اَندی – وارهول وقتِ خود را صَرفِ بازتولیدِ تصاویر پُر دَنگ وفَنگِ سوداگری آمریکایی مانند : قوطی های سوپ ، بُطری های کوکاکولا یا تصویر# مریلین – مونرو بازیگرسینما و بُمبِ جاذبه ی جنسی هالیوود یا کارخانه ی رویاسازی آمریکا !..

  • عوام مصرف کننده ی منفعلِ کالاهایی هستند که تجارتِ کلان می خواهد که آنها بخرند ومصرف کنند که شاید بتوان این روند را بُعدِ زیباشناسی در # خلّاقیت برای عوام به شمار آورد .

 

  • مرگِ مُدرنیسم !

نوآوری هسته ی مُدرنیسم بود و در مقایسه ی # هنر با # تکنولوژی که پدیده ای نوظهور بود که # هنر هم دراستحاله ودگرگون شدن است ونتیجه می گرفت که سَبکِ امروز بهتر از دیروز است و # هنرِ – آوانگارد سَبکِ دورانِ مدرنیته است .

چون # مُدرنیسم در نیمه ی نخست قرنِ بیستم تازه وکارآمد به نظرمی رسید مُتِولّیانِ امر به ضعفِ پایه های نظری مُدرنیته توجه لازم را نداشتند چراکه هنوز با تناقضات یا گسست های بالقوه تَرَک برنداشته بود و دورانِ ضدّ فاشیسمِ بعد از جنگ هم اندیشیدن و تآمّلِ لازم را به تعویق می انداخت درنتیجه مدرنیسم دراواخرِ دهه ی 1960 تا دهه ی 1980 با واکنشی بنام # پُست – مدرنیسم روبروگردید که با نام های گوناگون  # ساختارگرایی یا # پسا – ساختارگرایی ابتدا در میان روشنفکرانِ فرانسوی پدیدارشد و به ادبیات آمریکایی و ازآنجا به علوم انسانی واجتماعی سرایت کرد .

          وجهِ اشتراک تمامی نحله های # پُست –مدرنیسم نوعی شکّ گرایی عمیق نسبت به وجودِ واقعیتی عینی و تردید درامکانِ رسیدن به دَرکی موردِ توافق با ابزارهای عقلانی همراه با نسبیت گرایی رادیکال گرایش غالب رویکرد آنهاست که درعرصه ی هنرهای متعالی نیز مانند # آوانگارد های مدرنیست هم چندان افراطی نبودند که : # هنر را اثری میدانستند که میتوانست فروخته شود یا اینکه  بتوان اثرِهنری را  به نحوِ سودآورتری ازخالقِ اثر جدا کرد و اینهمه ناراستی وضعیت یا بقای هنرهای زنده را درقرنِ بیست ویکم در ابهام بیشتری فروبُرده است .

 

  • تَکمله :

بعد از پایان جنگِ دوم جهانی با منشورِ 26 ژوئنِ 1945 با عنوانِ سازمانِ امنیت جهانی ، سازمانِ مللِ متحد با پنج عضو دائمی شورای امنیت که هرکدام حقِ # وتو دارند تشکیل میشود که درحلّ وفصلِ مخاصماتِ بین الملل ( ویتنام ؛ پاکستان وهند ؛ اعراب واسرائیل ؛ مالزی و اندونزی و … ) نقشِ تعیین کننده نداشته است ؛ طرح # مارشال برای کمک به اروپای جنگ زده و تآسیس صندوقِ جهانی پول و بانک جهانی و صدرنشینی # دلار – آمریکا و تحققِ آرمانِ # مک – لوهان با پدیده ی اینترنت و حاکمیت بی چون وچرای آمریکا برتمامی نهاد ها واُرگان های یاد شده ؛ کدخدای دهکده ی کوچک جهانی نیز ایالاتِ متحد آمریکا به شمارمی آید . دربیش ازنیم قرنِ گذشته تاکنون نیزتغییری درجایگاه آمریکا ورویکردِ متحدانِ بالقوه و بالفعلِ ایالاتِ متّحده مشاهده نشده است و آمریکا وتمدّنِ نزدیک به چهارصد ساله اش همچنان داعیه ی سروری برجهان را درسَر می پروراند .

در آمریکا خواه # حزب – جمهوریخواه حاکم باشد خواه # حزب – دموکرات ؛ غایتِ گرایشِ ملّی درجهتِ یکسانی به سمتِ اهدافِ از پیش تعیین شده ی نظامِ # سرمایه داری – جهانی سوق داده میشود . انسانِ آمریکایی چه در آداب و سَبکِ زندگی آمریکایی چه طرزِ لباس پوشیدن یا گرایش به # رفاهِ تکنولوژیک وابسته به فناوری دیژیتال همراه با بُطری ویسکی واستیکِ آبداریا دربکارگیری سَبکِ بین المللی معماری درهتل های زنجیره ای آمریکا درسراسرِ جهان و بیش ازهمه گرایش به فردگرایی آمریکایی بعنوان یک ارزشِ انسانی که برای پرهیز ازعواقبِ خفقانِ دموکراتیک همه چیز در دایره ی بسته ی # اعتراض دور می زند . راهپیمایی ها و تظاهراتِ نشسته یا ایستاده درهواداری از حقوقِ بشر یا محیط زیست درجهت دستکاری افکارِعمومی و جلوگیری از همانندی و همذات پنداری با ارزش های اصیلِ انسانی که موردِ توافقِ دیگرملل است برگزارمیشوند  .

آوازخوانانِ عجیب وغریب وپوشیده دررنگِ وروغن آرایش ؛ بیهوده سرایی کمدین های جورواجور برای سرگرم نگه داشتن مردم  درکنارِ نمایشِ # اعتراض ازسوی نویسندگانی چون # ادوارد- آلبی تا اینکه دردورانِ معاصرِ ما برای مقابله با # اَبرگرفتگی – شعور مفهومی بنامِ # انقلابِ شعور درآثار نویسندگان وهنرمندان پدیدار شده که بازتابِ اعتراضِ نهفته درجانِ انسانِ آمریکایی است .

          آنچه از بررسی تاریخِ تکاملِ اندیشگی انسان ها در قلمروِ # هنر برمی آید نشان میدهد بدونِ تردید ” خاستگاهِ اجتماعی ” انواعِ هنرها بیشترین اهمیت را دراعتلابخشیدن ورُشدِ جامعه ی انسانی داشته و دارد . یک اثرِهنری :

  • خواه از گسستِ میانِ فردیت ها بگوید یا خواستارِ یگانگی وبهبودِ روابطِ بین فردی باشد ؛ به زندگی طبقه ای ازجامعه بپردازد یا آنکه مایه های سنّتی و بومی داشته باشد ؛ نمادین یا سمبولیک باشد یا از احساسِ پوچی و تنهایی انسانِ مُدرن بگوید یا اینکه به دنیای خیال و افسانه وفراواقعیت گام نهاده باشد ؛ ناتورالیست و طبیعت گرا باشد یا رئالیستیک و واقعگرا به جهانِ هستی نگاه کرده باشد بدونِ تردید اصلِ مهم درقلمروِانواعِ هنرها # چرایی وضرورت پدید آمدنِ آثارِهنری و# چگونگی طرحِ مفاهیم انسانی درآثارمتعالی هنری است . به گفته ی # آنتوان – چخوف :
  • معیارِ ارزشیابی # هنر ؛ در سَبک و شیوه ی ارائه ی اثرهنری نیست بلکه در ذات و محتوای آن نهفته است .

بهارِ سالِ 1401

ارژنگِ فرّخ پیکر

منابع ومآخذ  :

  • تاریخ تمدّن # ویل- دورانت . جلدِ 5 و6و 7
  • تاریخِ علم . دانشگاه کمبریج
  • تاریخ جهان 1914 -1991 عصربی نهایت ها . # اریک- پابسبام
  • فلسفه ی هنر . مارتین هایدگر
  • ساختارگرایی . # ژان- پیاژه
  • فرهنگِ هنروهنرمندان . پیتر و لیندا موری
  • فرهنگِ اندیشه ی نو . # آلیور- براس و # آلن- بولاک
  • جامعه ی مدنی/آگاهی پُست مدرن . # توماس- مَچِر
  • چرندیاتِ پُست مدرن . # آلن- سوکال و # ژان- بریکمون
  • پُست- مُدرنیسم / # رضا داوری
  • دفترِ خاطرات وفراموشی . # محمد- قائد
  • بازیگری ومکاتبِ تئاتری / برخی مقالاتِ پژوهشی # ارژنگ – فرّخ پیکر

ت

No Comments

Post A Comment